نقد منصوری لاریجانی بر عرفان حلقه
مقدمه
نقد و بررسي فرقهها، نحلهها و انشعابات گوناگوني كه بر پيكره درخت تناور اسلام روييدهاند نه مساله تازهاي است كه محصول ديروز و امروز باشد و نه رويش و نضج انگلي شبه فلسفهها و شبه عرفانها در دامن دين امري قريبالاتفاق و جديدالظهور است. از آغاز شكلگيري و تثبيت، اسلام همواره با غُلات و افراطيون و تفريطيون دچار اصطكاكات فكري، علمي و حتي در برخي برههها فيزيكي نيز بوده است. از كساني كه در دوران حيات اميرالمومنين تا سر حد پرستش او افراط نمودند و البته با برخوردهاي تند ايشان مواجه گرديدند تا فرق و نحلي كه در دوران پس از عصمت به عناوين و انحاء گوناگون از مسير مستقيم، منحرف شدند، همه و همه مصاديقي براي نقد و بررسي اين شبه عرفانها و ماكتهاي فلسفه به شمار مي روند.
البته بر محققان و اهل دانش پوشيده نيست كه اين انحرافات تنها مختص به فرق و نحلي كه در دامن اسلام پا گرفتند نيز نميشود بلكه همه اديان و مكاتب الهي به نوعي با اين امر تاملبرانگيز مواجه بودهاند؛ امري كه بيش و پيش از آنكه همت منتقدين و دلسوزان و متدينين را معطوف به رد و انكار و تكفير اينگونه حركات نمايد، به نظر ميرسد محتاج كالبد شكافي ماهوي و «چرايي» حدوث واقعه باشد؛ همان چيزي كه اين روزها به آن «صورت مساله» ميگويند و صورت مساله نياز به حل شدن دارد.
در اين مجال و مقال مختصر نه ياراي بررسي همه جانبه اين آفات و انحرافات كه گفته شد هست و نه قصد ما از تهيه اين اوراق مختصر، پرداختن به چنين امر مهمي است؛ مسالهاي كه بايستي از وجوه گوناگون روانشناسانه، دين پژوهانه، ساختارهاي جامعه شناسانه و نيز زيستبومهاي فرهنگي و مذهبي هر قوم و ملتي مورد بررسي و تدقيق علمي قرار بگيرد.
نگاه ما در اين نوشتار خاصتا معطوف به جرياني از اين دست نحلهها و شبه عرفانها و فلسفهگونههاست كه عمري كمتر از دو دهه در اين ديار دارد و پايهگزاران و مبدعان و مجريان اين جريان ـ كه اين اصطلاح «جريان» را تسامحا به كار ميبريم ـ قائل به نوعي از ارتباط كيهاني ميان اجزاء عالم وجودند و بر پايه همين تفسير نيز «حلقه«اي را شكل دادهند كه از آن به «عرفان كيهاني» تعبير شده است.
گذشته از اينكه مباني عرفانياي كه «حلقه» بر اساس آن تشكيل شده تا چه حد درست يا نادرست فهميده شده ـ كه در متن پيش رو به آن خواهيم پرداخت ـ دو مساله اساسي مد نظر نگارنده اين سطور است.
مورد اول: چند سال پس از شروع فعاليت حلقه، به دليل مراجعه متعدد دانشجويان به اينجانب براي ارزيابي تعاليم حلقه، بنده تصميم گرفتم تا با نوشتن پاورقي بر برخي آثار حلقه روشن نمايم كه آنچه حلقه بيان ميكند نه تنها مباحثي نو و بديع نيست بلكه معادلهاي صحيح آن در عرفان و حكمت اسلامي از قوت و ثبات بيشتري نيز برخوردار است و پشتوانه اين ثبات و وزانت نيز ريشه در آيات و روايات اسلامي دارد. و در واقع بايد گفت تشابه ميان اصطلاحات حلقه در متن اساسنامه يا متون ديگر با آنچه در پاورقيهاي نوشته شده توسط اينجانب وجود دارد صرفا اشتراكاتي لفظي است.
ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است
و معالاسف پاورقيهاي اينجانب به آثار حلقه از طرف مدعيان اين جريان به عنوان تاييدي بر نظرات ايشان تلقي شد و با كمال تاسف از جانب دوستان نيز حمل بر توجيه تعاليم حلقه شد. از آنجا كه حلقه مذكور به خيال آنكه صاحب اين قلم از وجاهت علمي برخوردار است با استفاده از اين عنوان در پي تثبيت جايگاه خود در اين آشفته بازار عرفان و معنويت و يافتن جايگاهي در ذهن مخاطبان خاص و عام خود است بنده نيز بدون هيچگونه مسامحه و در كمال شجاعت علمي و نيز بر مبناي وظيفه شرعي و ديني خود هرگونه ارتباط سري و علني خود را با اين حلقه رد نموده و اين نقد نيز جهت تنوير افكار عمومي و تصريح در نقد تعاليم و آموزههاي حلقه ميباشد. و اما دومين مورد از آنچه ذهن نگارنده را به خود معطوف و مشغول نموده است شامل نقد آموزههاي اين حلقه است كه در مباني و مبادي فكري و نظري اين نوع از شبه عرفانها، گپهاي فلسفي و مناطق فراغ زيادي وجود دارد كه بر پايه مغالطات منطقي و خلاءهاي فلسفي شكل گرفتهاند و چنانچه با نگاهي سطحي و زودگذر به آنها نظر افكنده شود جذاب، بديع و پرهيجان به نظر ميرسند اما در حقيقت زير اين قشر فريبنده، لايههايي از خردستيزي و اخلاقگريزي وجود دارد. در ساحت عمل نيز اين نوع از عرفانها دچار همان مشكلي هستند كه در مباني نظري بدان مبتلايند. بدان معنا كه بسياري از اعمال و رفتارهايي كه توسط منتسبين به اين نوع عرفانها بروز مييابد نه تنها با مباني ديني و ايماني عقلي منافات دارد بلكه در راستاي همان مباني نظري كه خود ايشان بدان ميپردازند نيز قرار نميگيرد.
در پايان اين مقدمه بار ديگر متذكر ميگردم كه راه برخورد با اين گونه انحرافات و پديدههايي كه از بستر حاصلخيز دين به مثابه علفهاي هرز بيرون ميآيند و حيات اصل دين را به مخاطره مياندازند در وهله نخست عدم به وجود آوردن فضايي است كه اين شبه عرفانها و شبه فلسفهها بتوانند در آن نضج و نمو كنند و اين مهم ميسر نخواهد شد مگر با ارائه عرفان اصيل مكتبي و معنويت پايدار ديني از زبان و قلم راهرفتگان و متخصصان واقعي اين دانش الهي و آسماني. و هر بار كه با چنين پديدههايي در جامعه مواجه ميشوم اين كلام بلند به ذهنم خطور ميكند كه: «به جاي آنكه به تاريكي دشنام فرستي، چراغي روشن كن»
درونها تيره شد باشد كه از غيــب چراغي بر كُنــد خـلوت نشيني
مـروت گرچه نامي بي نشـان است نيـازي عرضه كن بر نازنــيني
خدا زان خرقه بيزار است صد بار كه صد بت باشدش در آستيني
گر انگشت سليــماني نبــاشد چه خاصيت دهــد نقش نگيني
والسلام
اسماعيل منصوري لاريجاني
فروردين1390
بخش اول. نقد تعاليم نظري
حلقه نيز مانند هر نوع مكتب، جريان، ديدگاه يا فلسفه ديگري، بر اساس يك سري از آموزهها و تعاليم نظري بنيان نهاده شده و موسسين و مجريان اين حلقه بر اساس همين تعاليم و مباني نظري، عملكردهاي خود را سامان ميدهند. البته در اين ساليان به وفور مشاهده شده است كه جرياني، گروهي، فردي يا حزبي با شعارها و مباني نظري ظاهرالصلاح وارد ميدان شدهاند و پس از مدتي، مغايرت گفتار و كردار و نظر و عمل، حقيقت امر را بر مخاطبان روشن نموده است.
اين در مورد فرد يا گروهي مصداق دارد كه با مباني نظري به ظاهر صالح و سالم به ميدان اجتماع ورود مينمايد اما در اينجا لزوما چنين نيست و مباني نظري حلقه نيز در بسياري از موارد دچار لغزش، خطا و انحراف از مسير مستقيم گرديده است. اگرچه موسسين و مجريان حلقه كوشيدهاند در گفتارها و نوشتارهاي خود در كمال دقت و ظرافت، از اظهار صريح نكاتي كه موجب برانگيختن حساسيت شود احتراز نمايند اما از آنجا كه اساس نگاه و منظر موسسين حلقه دچار لغزشهايي جدي است، اين دقتها و ظريف انديشيها نيز نتوانسته است بر ماهيت خط فكر اصلي حلقه و تعاليم عملي آنها سرپوشي بگذارد. آنچه در بندهاي پيش رو ميآيد نقد بخشهايي از نوشتارهاي مكتوب موسس حلقه ميباشد كه عدم پرداختن به ديگر موضوعات دال بر نبودن اشكال بر ديگر نظرگاهها نيست و اين چند مورد صرفا جهت نمونه ارائه ميگردد.
زيربنا و روبنا
يكي از مواردي كه در اساسنامه حلقه به آن اشاره شده و در فقرات بعدي نيز به نسبت، رد پاي اين ايده قابل پيگيري ميباشد مساله تفكيكي زيربنا از رو بناست. در بخشي از اساسنامه حلقه آمده است:
«در عرفان كيهاني(حلقه)، زيربناي فكري انسان مورد بررسي قرار گرفته، در مورد روبناي فكري اشتراكي، تعاريفي پيشنهاد مينمايد و با بخش اختصاصي روبناي فكري انسانها كه شامل اعتقادات و مراسم و مناسك مختلف است برخورد و مداخلهاي ندارد.»(عرفان كيهاني، ص73)
اول انكه اين تفكيك زيربنا و روبنا طبق كدام ميزان عقلي يا نقلي انجام پذيرفته است؟ و آيا اساسا ممكن است ميان آنچه كه حلقه، زير بنا و روبنا مينامد تفكيك و انفكاكي قائل شد؟
ساحتهاي وجودي انسان از پنهانترين لايههاي روح و ذهن تا خارجيترين سطوح جسم همگي جزيي از يك واحدند و بر هر صاحب خردي روشن است كه تاثيراتي كه بر هر يك از اين سطوح و ساحات متوجه ميگردد بر ساير لايهها نيز تسري مييابد. بلكه در دين مبين اسلام و به طور كلي اديان الهي(ابراهيمي) اعمال و مناسك ديني، خود ظهور يافته اعتقادات و در برخي موارد اصل اعتقادات محسوب ميشوند تا جايي كه در اسلام نماز به عنوان ستون دين و ديانت مطرح است؛
بنيالاسلام عليالخمس: الصوم والصلوه و….
فلذا نميتوان ميان آداب و مناسك دين با اعتقادات دروني آن جدايي و انفكاك قايل شد و از همين روست كه عارفان كامل، شريعت را ظهور ولايت ميدانند و به بيان ديگر، وصول به حقيقت جز از طريق شريعت حقه ممكن نبوده و بهتر است گفته شود كه اين معارف جز باطن آن اعمال و تعاليم شرعي نيست و شريعت تشكيل دهنده حقيقت معرفت است و همانگونه كه ذيل اين بند اساسنامه نيز ذكر نمودهايم شريعت، مستتر در طريقت است و انسان همان حقيقت را به رنگ شريعت ميبيند؛ يعني قالبي بايد باشد تا محتوا بتواند در آن تجلي كند.[1]
دوآليسم توحيدي؟!
يكي ديگر از مباني نظري كه حلقه حول آن شكل گرفته است مجازي دانستن جهان هستي است. حلقه بر آن است كه آنچه از حركت ممكنات ناشي مي شود مجازي است. در بخشي از اساسنامه حلقه آمده است:
«جهان هستي از حركت آفريده شده است از اين رو جلوههاي گوناگون آن نيز ناشي از حركت بوده و چون هر جلوهاي كه ناشي از حركت باشد مجازي است در نتيجه، جهان هستي نيز مجازي ميباشد و چون هر حركتي نياز به محرك و عامل جهت دهنده دارد، لذا اين عامل حاكم بر جهان هستي را آگاهي يا هوشمندي حاكم بر جهان هستي ميباشد كه آن را شبكه شعور كيهاني ميناميم. بنابراين جهان هستي، وجود خارجي ندارد و تصويري مجازي از حقيقت ديگري بوده و در اصل از آگاهي آفريده شده است…. (عرفان كيهاني، ص62)
اولين سوالي كه كه در مقابل اين سخن به ذهن متبادر ميگردد اين است كه بر چه مبنايي آنچه از حركت آفريده شده است مجازي است؟ و آيا اصل حركت مجازي است؟ كه اين مساله خود نهايتا به انكار جهان خارج ميانجامد و البته از آنجا حركت بر اساس مباني فلسفي، حركتي دروني و به بيان صدرايي حركتي جوهري و انكار اين حركت نهايتا به انكار جهان باطن نيز منجر خواهد شد. همچنانكه در پاورقي اين بند از اساسنامه نيز ذكر نمودهايم عرفا محبت را خمير مايه عالم ميدانند و چرخش عالم را بر مدار حب تبيين مينمايند و اين حركت حبي كه از مبدا قوس نزول شروع ميشود و بعد همه موجودات عالم را با خودش ميبرد و در كشتي وحدت سوار ميكند. در عرفان اين مسير را ولايت مينامند و دايره ولايت آنقدر وسيع است كه مماس بر عالم وحدت است.[2] از سوي ديگر حلقه معتقد است كه «هر حركتي نياز به محرك دارد» و باز معتقد است آنچه ناشي از حركت است (جهان هستي) مجازي است. اين سوال مطرح ميشود از آنجا كه همواره بايد علت با معلول خود مسانخت داشته باشد و به عبارتي معلول، ظهور و مظهر علت است آيا ميتوان از علت حقيقي، معلولي مجازي صادر شود؟ و آيا اساسا فعل غير حكيمانه(مجازي) از فاعل حكيم عليالاطلاق قابل فرض است؟
اساسا در فرهنگ وحي همه چيز بعنوان آيه و نشانه حق مورد تكريم و احترام و علامتي به سوي حق متعال است. عالم در عرف عرفان بيانگر آيات و بينات الهي است؛ «و سنريهم اياتنا فيالافاق و في انفسهم افلا تبصرون» كه همه اين آيات انسان ار به عالم وحدت حقتعالي سوق ميدهد:
و في كل شي له ايه تدل علي انه واحد
بحث عدم وجود خارجي جهان هستي و غير واقعي بودن آن نيز در طول همان مبناي تفكيك زير بنا و روبنا قرار دارد. در اينكه در قرآن كريم و كلام معصومين و عرفا و به طور كلي در فرهنگ اسلام به فاني بودن عالم ماده و پايداري عالم معنا و روحانيت اشارات فراواني شده است جاي هيچ شكي نيست اما آنچه كه غالبا در فلسفههاي هندي با آن مواجهيم و تفسيري كه اين فلسفهها از دنياي ماده ارائه ميدهند عبارت است از عالمي كه در مقابل ساحت معنا قرار گرفته و اساسا به همين جهت فيلسوفي كه چنين ميانديشد لاجرم يا بايد اصالت را به ماده بدهد يا به عالم معنا و بديهي است كه با اين نگرش عالم ماده و جهان آفرينش حقيقتا و نه مجازا در اين نگاه، وجود خارجي ندارد و سرابي بيش نيست. اين نگاه دواليستي و ثنويتگرايانه به عالم و انسان، اساسا در همه ابعاد فكري حلقه رسوخ نموده و عليرغم ظاهري كه از وحدت دم ميزند نوعي دوگرايي افراطي در همه ساحات فكري حلقه به چشم ميخورد.
تفويض اتصال به شرط …!
مساله مهم ديگري كه به منزله مبناي تعاليم حلقه مورد توجه است مساله اتصال با شعور كيهاني و تفويض اين اتصال از جانب مركزيت حلقه است:
«براي بهره برداري از عرفان عملي عرفان كيهاني(حلقه) نياز به ايجاد اتصال به حلقههاي متعدد شبكه شعور كيهاني ميباشد و اين اتصالات، اصل لاينفك اين شاخه عرفاني است. جهت تحقق بخشيدن به هر مبحث در عرفان عملي، نياز به حلقههاي خاص و حفاظهاي خاص آن حلقه ميباشد. اتصال به دو دسته كاربران و مربيان ارائه مي شود كه تفويضي بوده در قبال مكتوب نمودن سوگندنامهاي مربوطه، به آنان تفويض ميگردد. تفويضها توسط مركزيت كه كنترل و هدايت كننده جريان عرفان كيهاني (حلقه) ميباشد انجام ميگيرد. (عرفان كيهاني، ص82)
اولا اين صغري و كبري چيدنها و تشكيل حلقات متعدد با كاربريهاي گوناگون با ادعايي كه در اساسنامه حلقه ذكر شده كاملا مغايرت دارد. در بخشي از اساسنامه حلقه آمده: «نظر به اينكه دنياي عرفان دنياي عشق است پس فاقد هرگونه فن و روش و تكنيك، پند و نصيحت و استدلال، سعي و كوشش و… بوده و دنياي بيابزاري است؛ چه ابزارهاي حقيقي و چه ابزارهاي مجازي.» (انسان از منظري ديگر، ص78) آيا اين طور تشكيلاتي عمل نمودن و تشكيل سطوح مختلف و نيز استفاده از فنون ذهني و روانشناسانه ـ كه در جاي خود به آن نيز خواهيم پرداخت ـ نوعي استفاده از ابزار و تكنيك به شمار نميرود؟
و ثانيا در سيره كدام معصوم و عارف حقيقياي اين نوع رفتارها و اعترافنامه گرفتنها وجود داشته است؟ ثالثا تفويض اتصال و نيروي باطني سران حلقه ـ اگر وجود هم ميداشت ـ تنها با سپردن يك سوگند نامه و اخذ قول از كاربران مجاز ميشد؟در حاليكه در حوزه تعاليم عرفاني انبوهي از آموزههاي سلوكي و طريقتي براي تهذيب و استعداد نفوس جهت آمادگي پذيرش اسرار الهي، وجود دارد كه خود مويد آن است كه جز از راه عمل نميتوان به آن اسرار دست يافت؛ ليس للانسان الا ما سعي.
در اهميت اين حقيقت همين بس كه خداوند در نص صريح قرآن كريم در سوره كهف، داستان موسي و خضر را براي تنبه بندگان در اين گونه مسايل ذكر نموده است. آنجا كه حتي يك پيامبر اولوالعزم بايد براي شنيدن و دريافت اسرار الهي مدتها امتحان پس بدهد و براي وصول به علم لدني تحت تربيت سلوكي همچو خضري صبر پيشه نمايد چه جاي اين سوگندنامه گرفتنها و تفويض اتصالات؟!
شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد كه چند سالي به جان خدمت شعيب كند
شاهد باش اما قضاوت نكن!
مساله مهم ديگر در آموزههاي حلقه، شاهد بودن است.
«تنها شرط حضور در حلقه وحدت، شاهد بودن است. شاهد كسي است كه نظارهگر و تماشاچي باشد و در حين نظاره، هيچگونه قضاوتي نداشته باشد، هرگونه اتفاقي در حلقه مشاهده نمود، زير نظر داشته باشد و در حين مشاهده از تعبير و تفسير جدا باشد( تعبير و تفسير پس از مشاهده) (عرفان كيهاني، صص 87-88)
مراد حلقهنشينان از شاهد بودن ـ آنچنان كه تصريح دارند ـ عدم قضاوت در حين نظاره ماوقع در حلقه است. البته هر عقل منصف و هر وجدان بيداري حكم ميكند كه براي كشف حقيقت، انسان بدون پيشداوري و قضاوت به سراغ گزارهها و پديدهها برود و آنها را منصفانه و عادلانه نقد و بررسي نمايد. اما اينكه از كاربر تعهد اخلاقي گرفته شود كه در حين حضور و نظاره هم هيچ قضاوتي نكن از كجا آمده است؟ پس اين همه موازين عقلي و نقلي و شرعي براي سنجش و موازنه و قضاوت براي كِي آمده است؟ بر اساس آموزههاي ديني و عرفان اصيل اسلامي در طريق سلوكاليالله سالك ميبايست هر كشفي كه براي او واقع ميشود بر نقل و عقل عرضه كند و در واقع ملاك صحت يا عدم صحت پديدههاي پيش روي سالك مطابقت و يا عدم مطابقت با اين موازين الهي است كه مراد از عقل نيز عقلي است كه منبعث از وحي و فرهنگ قرآني باشد.
اين موازين براي آن است كه راهرو، صراط مستقيم را از صراط ابليس تميز دهد و اصولا در عرفان اسلامي بناي حركت سالك حركت ارادي و مختارانه است اما در حلقه، شاهد شخصيتي خنثي دارد كه نبايد هيچ ارادهاي از خود داشته باشد گويي مسلوبالاراده است.
درخواست از خدا و دريافت از حلقه!
حلقه نشينان، به ساحتهاي ديگري از مسايل نيز وارد شدهاند و نقس واسطه ميان خداوند و بندگان ار براي خود قايلند:
«هنگاميكه انسان درخوستي داشته باشد مستقيما از خدا درخواست ميكند(فاستقيموا اليه) ولي جواب درخواست آواز طريق شبكه شعور كيهاني(يدالله، روحالقدس، جبرئيل و ..) پاسخ داده خواهد شد (عرفان كيهاني، ص88)
طبق آموزه هاي معنوي و عرفاني و ديني اسلام نه آنچنان كه حلقهنشينان ميگويند هميشه و همه كس بايد درخواست خود را مستقيما از خدا بخواهد و نه همواره پاسخ را از جبرييل و روحالقدس و… بگيرد. در عالم تجليات هر موجودي واجد جزيي از كمال و جمال الهي و هر مظهري، حامل اسمي از اسماءالله است. تا آنجا كه برخي از عرفاي شامخين و من جمله امام خميني(س)، همه عالم را اسماءالله ميدانند.[3] اگر هر موجودي مظهر اسمي از حقتعالي باشد، لاجرم فعليت آن اسم نيز در وجود او ظهور خواهد نمود. نيازهاي موجودات در عالم تجلي، توسط خود مظاهر اداره ميگردد و اين دست خداوند است كه از آستين تجليات بيرون آمده و نيازهاي خود تجليات را مرتفع ميسازد. پس نه كسي را ياراي آن است كه مستقيما نيازي به بارگاه خداوندي ببرد؛ چراكه همه موجودات در حجاب اسمايي به پرستش خداوند مشغولند و خداوند را به نسبت استعداد ذاتي و سعه وجودي خود مي شناسند و ميپرستند، و نه خداوند جواب كسي را احاله به يدالله و روح القدس و… مينمايد. چراكه روحالقدس و جبرييل و … در مراتب اعلاي افرينش قرار دارند و جز دست خاصان و اولياي كملين با ساحت وجودي آنان نميرسد. فهم اين فقره لز بحث نيازمند درك مبحث اسماء الله و شناخت سعه وجودي موجودات است.
عنقا شكار كس نشود دام بازگير
كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست آنقدر هست كه بانگ جرسي ميآيد
يا تسليم حلقه باش يا فكري به حال خودت بكن!
تسليم در حلقه، تنها شرط تحقق موضوع حلقه مورد نظر است؛ در غير اين صورت بايد از توانهاي فردي استفاده شود كه آن نيز محدوديت خواهد داشت. (عرفان كيهاني، ص102)
تسليم چنانچه از معناي كلام بر ميآيد به معناي سلم و رضايت و صلح است و نيز تسليم عبارت است از انقياد باطني و اعتماد و اعتقاد قلبي در مقابل حق، پس از سلامت نفس از عيوب و خالي بودن آن از صفات خبيثه. وچون قلب سالم باشد پيش حق تسليم شود.[4] و طبق آنچه در اين اصل از اصول حلقه بدان اشاره شده است، كاربر، عضو يا هر نام ديگري كه بر افراد در اين تشكيلات اطلاق ميگردد بايد خود را در مقابل آراء، عقايد، اعمال و تلقينات مسترها و مركزيت حلقه وانهد. بديهي است اين وانهادگي و تسليم كه تلويحا به معناي تعطيل عقلانيت، نقد، سوال و يا حتي كنجكاوي در اعمال و آراء وعقايد حلقهنشينيان است نه با خرد سالم و نه عقل بصير و فهيم مناسبتي ندارد.
آنجا كه مومنين با اهل عصمت سر و كار دارند چنين ادعايي مطرح نشده است؛ كافي است تا علاقهمندان نهجالبلاغه را تورق نمايند تا ببينند موضع اميرالمومنين(ع) در قبال ديگران چگونه بوده و چطور از مردم ميخواهد كه او را نقد و نصيحت نمايند. او انتقاد را يكي از حقوق مردم بر ذمه مسئولان و بزرگان ميداند. بديهي است اين نگاه فقط معطوف به جريانات سياسي اجتماعي نيست و اين فلسفه در تمام سطوحي كه كسي مسئوليت هدايت جمعي را بر عهده دارد صدق ميكند.
اجازهاش قبلا گرفته شده…
حلقه، عمده تمركز كاري و تبليغات خود را آنگونه كه ادعا مينمايد بر اساس درمانگري و شفابخشي قرار داده است. اما نكته جالب آنكه در بخشي از اساسنامه، اين كار را از دايره هرگونه نظارت، مواخذه و ارزيابي الهي مصون دانسته و مينويسد:
«انجام كار درمانگري هيچگونه كارما يا عكسالعمل منفي براي انسان نداشته، براي انجام آن نيازي به كسب اجازه از خداوند نيست، زيرا توسط شعور الهي انجام مي شود نه توسط درمانگر. (عرفان كيهاني، ص111)
بديهي است اين نيز يكي ديگر از مواردي است كه حاكي از ضعف فلسفي و خروج موسسين حلقه از جاده بصيرت و دانش است. طبق چه سندي درمانگري از حيطه بازخواست الهي يا آنطور كه ايشان تعبير نمودهاند «كارما يا عكسالعمل منفي» مبراست؟ مگر عملي در اين عالم وجود دارد كه مترتب عكسالعمل يا به تعبير ايشان كارما نباشد؟ و يا استثنائي در اعمال وجود دارد؟ برترين اعمال كه قره عين رسولالله است ـ نمازـ مترتب عكسالعمل و بازخورد مثبت يا منفي است، پس چطور ميتوان پذيرفت كه عمل درمانگري مستثني از قاعده كلي الهي در عالم آفرينش باشد؟؛ «فمن يعمل مثقال ذره خير يره و من يعمل مثقال ذره شر يره»
عرضه مستقيم لايه محافظ به شرط نوشتن سوگندنامه!
درمانگر با مكتوب نمودن سوگندنامه، مبني بر استفاده مثبت و انساني به فرد تفويض ميشود و با دريافت لايه محافظ كه درمانگر را در مقابل تشعشعات شعور معيوب سلولي و ساير تشعشعات منفي و تداخل موجودات غير ارگانيك محافظت مينمايد آغاز ميگردد. (عرفان كيهاني، ص111)
اين اصل نيز تالي اصول ديگر اين اساسنامه است كه نوعي دعوي انانيت محض از فقرات آن استشمام ميشود. تاكيد مجدد بر سوگندنامه و اخذ بيعت اخلاقي و رواني از افراد انسان را بياد اخذ ميثاق انبيا و اوليا از پيروان خود مياندازد. آيا به صرف سپردن يك تعهد و سوگندنامه فرد مجاز به در اختيار گرفتن قدرتي ميگردد كه با آن از تواناييهاي خاص و ويژه برخوردار مي شود؟(با فرض وجود و صحت چنين نيرويي)
ما مجانا شما را درمان ميكنيم…
حلقه با معصوميتي كودكانه و مناعت طبعي عارفانه! همه توجهاتي را كه ممكن است از قبل امر درمانگري متوجه او شود را به شعور كيهاني منتسب نموده و سخاوتمندانه! هيچ چيزي از قبل اين امر را به خود منتسب نميداند:
«نظر به اينكه درمان توسط شعور كيهاني انجام ميگيرد لذا درمانگر نميتواند از بابت آن چيزي را به خود منتسب نمايد. (عرفان كيهاني، ص112)
انسان با براهين عقلي در مييابد كه حول و قوهاي جز قدرت خداوند نيست و نيز با براهين منطقي اثبات مينمايد كه «لاموثر فيالوجود الاالله» اما از آنجا كه اين حقيقت را به قلب نسپرده است نگاهش معطوف به ديگران است.[5] حلقه نيز با نشان دادن اين هدف عالي كه درمانگر در حقيقت جز واسطه نزول فيض نخواهد بود، اما در عمل مسايل شبهه برانگيزي وجود دارند كه با اين داعيه سازگاري ندارد. از جمله اينكه آيا اين انتساب شامل انتسابات مادي هم ميگردد؟ يعني درمانگران حلقه در ازاي انجام عمل درمانگري هيچ وجهي از افراد نميگيرند؟ اگر ميگيرند ـ كه ميگيرند ـ تجارت است و اين تجارت بنام معنويت امري است كه هيچ خرد سليم و وجدان بيداري آن را برنميتابد. در اينجا اين سوال كه درونمايه متناقض حلقه را نشان ميدهد مطرح است كه بر اساس اصول حلقه، «درمانگري با مكتوب نمودن سوگند نامه آغاز ميگردد»، و «اختيارات درمانگري با تنظيم و امضاء اين سوگند نامه به درمانگر تفويض ميگردد»، «اين تفويضات بر اساس ادعاهاي حلقه از طرف مركزيت كه كنترل كننده جريان حلقه ميباشد انجام ميگيرد» حال مساله اينجاست كه بر اساس اصول ذكر شده «اين درمانگري توسط شعور كيهاني انجام ميپذيرد و نه توسط درمانگر» فلذا «درمانگر نميتواند از اين بابت چيزي را به خود منتسب كند» جمع اين دو اصل با يكديگر چگونه انجامپذير است؟ آيا آنچه را كه فرد درباره آن اختياري ندارد و حتي نميتواند چيزي از آن را به خود منتسب نمايد ميتواند آن را تفويض كند؟ در حاليكه بر اساس براهين عقلي، معطي شي نميتواند فاقد شي باشد. و آيا از چيدن اين صغري و كبري كنار يكديگر، به فرض تفويض اختيارات از طرف مركزيت حلقه به درمانگر، اين نتيجه گرفته نميشود كه مركزيت حلقه با شعور كيهاني مساوقت دارد؟! و حال آنكه اين نتيجه نيز بر اساس اصول اساسنامه حلقه محكوم به بطلان است چراكه آنها شعور كيهاني را عنصر حاكم بر هستي ميدانند. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
نتيجه
آنچه گفته شد تنها برخي از دلايل بر خدشه پذير بودن مباني فكري اين «نوع» از عرفانها و انحراف از صراطي است كه انسان را در كمال سلامت و صحت به سرمنزل مقصود ميرساند. تفكيك زيربنا از روبنا، ماده از معنا، عدم توازن ميان خواستهها مادي و معنوي، عدم دخالت و توجه به مسايل اجتماعي يا به قولي روبنايي، خودمحوري لجام گسيخته سران و موسسين اين نوع نحلهها و فرقهها و بالاخره اعتماد به نفس كاذب و ايمان خودفريبي كه عمدتا اين موسسين به خود و به آنچه كه به ديگران ارائه ميدهند دارند از جمله نقاط ضعف و فترت و انحراف اين قبيل از شبه عرفانها و شبه فلسفههاست. البته فلسفه از آنجا كه ابزار عقل و تعقل را در اختيار دارد كمتر دچار چنين انحرافاتي ميتواند باشد اما عرفان به جهت داشتن ماهيت ذوقي و وجود ديالكتيك معنايي در آموزههاي خود، استعداد بيشتري براي مبتلا شدن به اين آفات را دارد.
البته منكر اين امر نيز نيستيم كه اين نوع شبه عرفانها «شايد» در موطن اصلي و در سرزمين مادري خود به كار بيايند و با خرده فرهنگهاي زادبوم خود تناسب و تطابق داشته باشند اما بديهي است كه رشد و نمو اين انديشهها در زمين حاصلخيز فرهنگ اسلامي، نتيجهاي جز اتلاف نيروهاي مستعد و جوان كه با جهتدهي مناسب و تربيت اصولي، ميتوانند كارهايي بسيار موثرتر از درمانگري، هيپنوتيزم، قدرتنماييهاي دروني و امثال ذلك انجام دهند ندارد.
عدم توجه اين نوع شبه عرفانها به آنچه كه در اينجا مسايل روبنايي ناميده شد ـ كه شامل مسايل شرعي و عرفي و اخلاقي ميشود ـ موجب ميگردد تا پس از مدتي آستانه حساسيت فردي كه در اين حلقات كهكشاني و كيهاني و … وارد ميشود به مسايل اخلاقي و شرعي كاهش يابد و در نهايت امري جز اباحيگري در تحت رداي معنويت و دين باقي نخواهد ماند.
عرفان اصيل اسلامي ـ و نه آنچه كه بنام عرفان اسلامي در برخي مواضع تبليغ و ارائه ميشود ـ به سبب آميختگي ذاتي و عجين بودن ماهوي با امر اخلاق، «نميتواند» ختم به اباحيگري و عزلت نشيني و بي اخلاقي گردد. مهمترين نقطه ضعف اين شبه عرفانها عدم ارائه الگو و اساسا فقدان الگوي و نمونه عيني و فراگير است. جز سران و موسسين اين عرفانها كه چند صباحي را به رفع حوائج خود از كيسه خلقالله ميپردازند هيچ الگوي ديگري به كساني كه با هزار اشتياق و اميد و به تمناي درك مواقف كمال انساني به دامان آنها پناهنده ميشوند معرفي نميگردد. اومانيسم لجام گسيختهاي كه ختم به خودمحوري پيروان اين شبه عرفانها ميگردد نه تنها افراد را به سوي سعادت فردي پيش نخواهد برد بلكه با جرأت ميتوان گفت افرادي كه در اين حلقات پرورش مييابند به لحاظ آنكه از ضعف فلسفي عميق و فتور دانش ديني به شدت رنج ميبرند داراي درجات متفاوتي از بحرانهاي روحي و رواني و اعتقادياند كه براي جامعه نيز مخاطرهآميز خواهند بود.
يك انديشه فلسفي يا عرفاني يا سياسي آنگاه ميتواند هماوردي طلب كند كه نمونهاي ملموس، عيني و كامل از خود بروز دهد و در مرحله عمل نيز امتحانات خود را پس داده باشد. مكاتب و شبه مكاتبي كه گاهي از ظهور و ساخت آنها تنها چند دهه ميگذرد كي و كجا امتحانات خود را پس دادهاند و كدام الگوي موفق، حاصل تربيت و پرورش در اين مكاتب است؟ اين مكاتب براي كدام ساحت از ساحتهاي متعدد وجود انسان برنامهاي جامع و روشن دارند؟ و اساسا اگر هم دارند كدامشان حرفي بالاتر و كاملتر از آنچه در اصل آموزههاي ديني و نص قرآن و عرفان اصيل اسلامي آمده ارائه دادهاند؟ كدام مكتب مدعي وحدت وجود سخني بالاتر از «هوالاول و الاخر والظاهر والباطن»[6] دارد و كدام مدعي علوم و فنون باطني كلام دقيقتر و شاذتر از بيان حضرت امير دارد كه فرمود: «مع كل شي لا بمقارنه و غير كل شي لابمزايله»[7]. و اگر قرار است همين بيانات محترم و عالي كه ارباب دين و معرفت به رايگان و به بهاي جان عزيز خود در اختيار اين نسل و نسلها پس از خود گذاردهاند را از زبان ديگران بشنويم چرا با عناويني ديگر و چرا با كيسههايي آماده، جهت پر شدن؟!
اخلاق، امر ظريف و مشترك ميان عرفان و فقه است و چنانچه اين مرز ظريف از ميان برداشته شود هيچ امري برجاي خود نخواهد ماند. موازين اخلاقي بهترين وسيله براي درك و نقد انديشههايي است كه تحت عناوين گوناگون عرفاني، در اين آشفته بازار معنويت به حراج انسانيت ميپردازند. ملاك محقق اهل بصيرت، نه كلام و مكتوبات است و نه جمال و ظاهر مدعيان؛ هركجاي مباني فكري و مبادي اعتقادي و عملي افراد به اصول اخلاقي برامده از متن دين همخواني نداشته باشد، به يقين انحرافي آشكارا رخ داده، و اين انحراف يقينا در دراز مدت نتايجي مخرب و منفي به بار خواهد آورد. حال پرسش اينجاست كه مباني اخلاقي كجاي آموزههاي اين مكاتب قرار دارد؟ و آيا اساسا آموزههاي اخلاقي قابل انفكاك و تفكيك از مسايل و موازين شرعي هستند يا خير؟ معرفي حضرت امام(س) در تمام آثار صاحب اين قلم به عنوان الگوي انسان كامل مكمل كه هم واجد مراتب كمالات و مقامات عرفاني است و هم داراي دانش ديني و خرد فلسفي و نيز به عنوان نمونه كامل يك انسان اخلاقي، تمام منظور ما را در اين تحقيق و نقد روشن مينمايد.
[1] عرفان كيهاني، صص 74-75
[2] عرفان كيهاني، صص63-65
[4] عرفان كيهاني، پاورقي صفحه 102
[5] ر.ك: پاورقي ص 112، عرفان كيهاني
x