متـن پیـاده شدهی قسـمت بیست و دوم برنامهی نجـات از حلقـه در شبکهی جهـانی ولایت
حجت الاسلام مظاهری سیف: بسم الله الرّحمن الرّحیم. سلام خدمت بینندگان همراه با شبکهی جهانی ولایت برنامهی نجات از حلقه فرصتی است که ما در مورد یکی از جَرَیانهای مدّعیِ عرفان و مدِعیِ درمان با هم صحبت بکنیم. جَرَیان عرفان حلقه که با ارائه روش فرادرمانی آسیبهای جبران ناپذیری را به بعضی از عزیزان و شهروندان ما زده. در برنامهی گذشته خانم عابدی به اتفاق فرزند عزیزشان مهسا در برنامهی ما حضور داشتند و گفتند که چه طور شده در ارتباط با عرفان حلقه و فرادرمانی دخترشان دچار آسیبهای جبران ناپذیری شدهاند که الآن حتی پزشکها هم نمیتوانند تشخیص بدهند دقیقاً مشکل چه هست. در این برنامه هم از ایشان خواستیم که با ما همراه باشند و توضیحات بیشتری را درمورد عرفان حلقه بیان بکنند. سلام عرض میکنیم خدمت شما خانم عابدی، سلام میکنیم به مهسا خانم و شما هم بفرمایید سلام و علیکی داشته باشید، وارد برنامه بشویم.
خانم عابد: سلام خدمت بینندگان عزیز و دست اندرکاران برنامهی شبکهی ولایت و انجمن نجات از حلقه، تشکر که خیلی زحمت میکشند برای آسیب دیدهها.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خیلی متشکر، ممنون
خانم عابد: خواهش میکنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: در برنامهی گذشته شما توضیح دادید که مهسا یک سردردی داشته و در اثر آن یکی از بستگان میآید عرفان حلقه و فرادرمانی را به شما معرفی میکند، در مرحلهی اول هم وقتی که میخواهد معرفی کند میگوید مثبت اندیشی و نمیدانم انرژی درمانی و کلاسهای خداشناسی، با این عناوین و بعد شما متوجه میشوید روش فرادرمانی اِعمال میشود، در مرحلهی اول یکی از به اصطلاح مَسترها یا درمانگرهای عرفان حلقه میآید منزل شما یک اتصالی و ارتباطی را برقرار میکند برای مهسا، که حالا این ارتباط هم ما در جلسات گذشته و برنامههای پیش صحبت کردیم در مورد آن یک مقداری، که اینها مدعیاند یک چیزی به نام شعور کیهانی یا هوشمندی هست و هر که با آن ارتباط برقرار کند از طریق کسانی که در عرفان حلقه هست. همهی بیماریهایش درمان میشود چنین ادعاهایی برای شما مطرح کردند و شما هم چون میخواستید مشکل مهسا خانم زودتر حل بشود میپذیرد و می گویید به تجربهاش میارزد. حالا بالأخره امتحان میکنیم، این همه دکتر رفتیم این هم یکی از آنها، و بعد از اینکه این ارتباط برقرار میشود آن خانم مربی یا درمان گر گفته مهسا باید روزی یازده بار اتصال برقرار کند. درست است؟ همین را گفتند؟
خانم عابد: بله
حجت الاسلام مظاهری سیف: بعد مهسا هم این کار را انجام داد؟ ادامه داد دیگر این روند را؟
خانم عابد: بله، مهسا اتصالها را انجام میداد مرتب و بعد از اتصالات یک دفعه من در کارگاه ام بودم، سرکار بودم، دیدم که کارگاه من حدوداً ده تا دوازده پله داشت تا برویم پایین یک دفعه دیدم یکی در زد همین که که در را باز کردم دیدم مهسا است، تعجب کردم مهسا توانسته یک راهی را بیاید تا دم در کارگاه من، چون سر درد داشت نمیتوانست این جور چیز کند، آمد و از پلهها که میخواست بیاد پایین، گفتم نیفتی، گفت نه خوب شدم، بخاطر
حجت الاسلام مظاهری سیف: بعد از آن اتصال اول این جوری شد؟
خانم عابد: بله
حجت الاسلام مظاهری سیف: بهتر شد؟
خانم عابد: اتصالات را که گرفتم خوب شدم؛ نه انگار خیلی خوب شدم، الآن هم میخواهم بروم دمِ بانک و بیایم تقریباً راست یک اتوبوس تا خانهمان فاصله بود. رفتند بانک و آمد و پول گرفت و دیگه کارهای شخصیش و آن روز و تقریباً دو روز بود حالش خیلی خوب شد، بعد از دو سه روز دیدم که گفت من دیگه حالش را ندارم اتصال بگیرم خیلی سخت است، اتصالات را رها کرد و یکدفعه یک روز صبح دیدم که.
حجت الاسلام مظاهری سیف: معذرت میخواهم، یعنی بعد از آن اتصال اول چند روز، روزی یازده بار اتصالی که گفته بودند را انجام میداد
خانم عابد: بله انجام میداد، بعد تقریباً یک دوهفتهای که گذشت گفت دیگر خسته شدم یعنی نگفتم دیگر من، اتصالات را رها کرد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، احساس کرد که خوب هم شده است؟
خانم عابد: بله، نه! خوب خوب نشده بود همان دو سه روز اول فقط خوب بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی بعد از دوسه روز دید که دوباره همان سر دردها دارد برمی گردد؟
خانم عابد: بله، دیگر اصلاً اتصال هم چیز نمیکرد اعتنا نکرد به اتصال هم
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی احتمال اینکه اثری داشته باشد دیگر از دست داد؟
خانم عابد: بله، بعد یک روز همین جور که نشسته بود دیدم بدنش بی حال شد و وِل شد، او را رساندم به بیمارستان و بعد ام آرآی گرفتند از او و گفتند هیچ چیزی نیست، فشارش را گرفتند گفتند فشارش هم خوب است، حتی به او سرم هم وصل نکردند گفتند هیچ گونه، سی تی اسکن کردند، نوار مغزی گرفتند، یک کم زبانش کند شده بود، بدنش هم وِل شده بود خیلی، گفتند هیچ چیز نیست هیچ چیزی، سه روز بیمارستان بستریاش کردند و بعد دیدم که انگار یک کم حالتش بهتر شد، بلند شد راه رفت و با رضایت خودم از بیمارستان او را آوردم بیرون.
حجت الاسلام مظاهری: یعنی یک هفته بعد از آن اتصالات اولین بار این جوری بروز پیدا کرد که از حال رفت؟
خانم عابد: بله، اتصالات را که رها کرده بود این جوری شده بود فکر کنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بدنش یه جورایی
خانم عابدی: بله. اتصالها را که رها کرده بود بدنش اینجوری شده بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آها. بله
خانم عابد: بعد تا اینکه دوباره آن خانم با ما تماس گرفت وآن فامیلها، آن فامیل ما با بچههایش، شوهرش وحتی آدم شوهراش واین ها تمام داخل این عرفان حلقه بودند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همان فامیلی که آن مستره رو به شما معرفی کرده بود و برده بود منزلش.
خانم عابد: بله. بله. جملگی همه آنها در این عرفان حلقه بودند. یعنی تمام خانوادگی میرفتند بعد فامیلمان با ما تماس گرفت، گفت که چرا مهسا این جوری شد؟ گفتم نمیدانم یکی دو روز اول خیلی خوب بود. گفت که فکر کنم اتصالاتش را رهاکرده است. از خودش که پرسیدم گفت که بله اتصالها را ول کردم. گفت مال این است که اتصالش را رها کرده است. وآن موقع مصادف شده بود با ماه رمضان دیگر. از اردیبهشت که گرفتم. فکر کنم خرداد بود دیگه، گفت که الآن باید این اتصالش را به بگیرد پشت سر هم. و این یک دفائیه میخواهد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: حلقهی تششع دفائی.
خانم عابد: تششع دفائیه میخواهد. بله. یه تششع دفائیه میخواهد و این باید تششع دفائیه یک انرژی دسته جمعی باید بگیرد تا خوب بشود و این باید داخل یکی از این مهمانیهای ما بیاید تا خوب بشود. گفتم که خوب مشکلی نداریم میرویم. با هم میآییم. گفت نه تنها باید بیاید.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان. یعنی اجازه نداد شما همراه مهسا داخل آن مهمانی بروید.
خانم عابد: نه. گفت ما نفری پنجاه هزار تومان باید بدهیم من حتی حاضر شدم، گفتم من پنجاه هزار تومان هم میدهیم من بیایم دنبال او، گفت نه، نمیشود بیائید. شما چون به عنوان مهمان آمدید تنها. این تنها باید بیاد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: این اتفاقات در سال نودوسه.
خانم عابد: نودوسه، بله سال نودوسه. بعد، دو سه دفعه زنگ زد. گفت که امشب میخواهیم برویم مهمانی بگذارید بیاید. گفتم نه من تنها نمیگذارم این را جایی برود. من هیچ جا هیچ مهمانی تا حالا این تنها نرفته است جایی، نگذاشتم برود تا اینکه این خُب هی چیز کرد، اصرار کرد و اینها حدود شب بیست و یکم ماه رمضان سال نود و سه بود دقیقاً که صبح زنگ زد و گفت که امشب دوباره ما یک جلسه داریم و اجازه بدهید مهسا را ببریم. من گفتم که من یا من یا خواهرش با او میآییم، گفت نه نمیشود. گفتم مهسا، میترسم سر گیجه دارد، یک وقت بخورد زمین، سردرد دارد و اینها، گفت: نه و من مواظب او هستم. به من اطمینان نداری. خوب آن هم یک خانم کامل و دارای سه تا فرزند و حتی نوه دارد و یک مثلاً زن جوانی نبود که بگویم الآن مثلاً کم تجربه وخام است. به او اعتماد کردم چون از فامیلمان هم بود به او اعتماد کردم، ولی خُب از لحاظ خانوادگی، از لحاظ دینی آدمهای نرمالی نبودند. این را من خودم میدانستم ومن نمیدانم چرا به یک آدمی که از لحاظ دینی اعتقادات کاملی نداشت و چرا اعتماد کردم به این. خودم را در این کار مقصّر می دانم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بله.
خانم عابد: مقصر می دانم. به خاطر این من باید تحقیقات بیشتری راجع به اینها میکردم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: در نهایت اجازه دادید که آن شب، بیست ویکم ماه رمضان گفتید دیگر.
خانم عابد: بله. شب بیست ویکم ماه رمضان
حجت الاسلام مظاهری سیف: مهسا برود آن مهمانی را.
خانم عابد: خود من مهسا را بردم دم ماشین آنها پیاده کردم و وقتی که داشتند، چون شب بیست و یکم ماه رمضان بود و ما خودمان هم یک جا افطاری وعده داشتیم مهسا را گذاشتم و بعد دیدم که وضعیت خیلی بدی اینها دارند یعنی.
حجت الاسلام مظاهری سیف: کسانی که میرفتند و میآمدند داخل جلسه
خانم عابد: نه، اینها داخل ماشین که نشسته بودند وضعیت ظاهریشان نمیخواند با شب بیست و یکم ماه رمضان.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، درسته
خانم عابدی: یعنی وضع آرایش کرده و خیلی
حجت الاسلام مظاهری سیف: مهمانی میرفتند دیگر کاملاً.
خانم عابد: بله. بله. وخودم از دیدن این صحنه یک خورده اینچنین انگار دچار وحشت شدم. همان موقع وبعد از؛ در گوش مهسا گفتم که مانتو و روسریات را بپا یک وقت برنداری یک وقت رفتی حواست را جمع کن، این هم به او گفتم حتی که مواظب باش یک وقت جایی رفتی مانتو و روسریات را بر نداری. بعد، این را بردند و ساعت حدوداً چهار بود فکر کنم. بردند او را تا گفت مامان بعد از افطار میآییم. میدانستند ما کجا افطاری کجا هستیم، آنجا ما پیادهاش میکنیم ومی رویم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خوب، بعد رفت به آن مهمانی، شما هم توصیههای اخلاقی لازم را برایش داشتید که مواظب خودش باشد.
خانم عابد: بله. اتفاقاً آهان. این هم گفتم، در گوش او گفتم که یعنی هر چه گفتم که کدام خیابان میروید نگفت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی آدرس آن محل هم حتی شما نمیدانستید.
خانم عابد: نداد. در گوش او گفتم مهسا؛ چون مهسا پشت ماشین مینشست تمام خیابانها را بلد است تمام کوچهها و اینها همه جا را میدانست. گفتم مهسا حواست را جمع کن ببین کدام کوچه کدام خیابان میروند که اگر یک وقت خواستیم برویم دیگر ما مزاحم اینها نشویم. خودمان برویم. یعنی من به این نتیجه هنوز نرسیده بودم که، این یک کار دینی است.
حجتالاسلام مظاهری سیف: فکر میکردید واقعاً یک محل درمان است، گفتید شاید دفعه دوم و سوم لازم بشود بروید.
خانم عابد: بله، مزاحم اینها نشویم. بعد خب مهسا نیز خیلی حواسش را جمع کرده بود، آدرس را خیلی دقیق به من داد بعد از یک مدت، و بعد حدوداً بعد از افطار، یک ساعت بعد از افطار مهسا را آورد پیاده کرد، دمِ خانهی اقوام ما و مهسا آمد نشست، خیلی گیج بود، گیج خواب بود، گفتم که چه طور شد؟ خیلی عصبانی گفت با من اصلاً حرف نزن، گفتم چرا چه طور شد؟ گفت که من را فرستادهای یک جایی که اصلاً اینها اهلبیت (علیهم السلام) را قبول ندارند و خیلی ناراحت شده بود.
حجتالاسلام مظاهری سیف: عجب
خانم عابد: گفت من را فرستاده یکجایی که اصلاً اینها اهلبیت (علیهم السلام) را قبول ندارند، میگویند که شما خودتان باید به خدا وصل بشوید، و وسیله نمیخواهد.
حجتالاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی هر کس خودش.
خانم عابد: هر کس خودش باید به خدا وصل شود و وسیله نمیخواهد، حالا که تو هم پدرت فوت کرده، گریه کردن ندارد و سر قبر او هم نمیخواهد که بروی، حمد و سوره و این چیزها را خواندن هم هیچ فایدهای ندارد برای ایشان، کسی که میمیرد، دیگر مرده است. دیگر همان وقت من گفتم اینکه وهابیت است، این حرفهایی که دارید میزنید، اینکه وهابیت است، گفت من دیگر پایم را در جلسات اینها نمیگذارم، هنوز هم متوجه نشده بود که اتصالاتش را هم نباید انجام بدهد، من فقط اتصالاتم را میگیرم تا خوب بشوم، و اینها به من گفتهاند که روزی شانزده بار اتصال بگیر، یک خانم، یک آقا نشست جلوی من و به من اتصال داد، انرژی به من دادند.
حجتالاسلام مظاهری سیف: برداشت او این بوده که انرژی دادهاند، ولی در واقع همان اتصال و ارتباط باشعور کیهانی و حرفهایی بوده که درون عرفان حلقه میزنند.
خانم عابدی: بله، گفت انرژی به من دادند، گفتم وضعیت آن مهمانی چه طور بود؟ گفت خوشم نیامد. شب بیست و یکم ماه رمضان، شب قدر، اینها قرمز پوشیده بودند، بیشتر آنها، روزه هم نبودند، ناراحت شده بود، از برنامهای که آنجا بود ناراحت شده بود، و زن و مرد هم خُب مختلط بودند آنجا.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب، بعد آنجا به ایشان میگویند که باید روزی شانزده بار اتصال بگیرند، یعنی شانزدهتا بیست دقیقه؟ عجب؟
خانم عابد: بله، روزی شانزده بار به او گفته بودند اتصال بگیر تا خوب شوی،
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی روزی چهار ساعت و نیم تقریباً میشود دیگر،
خانم عابدی: بله، از فردای آن روزآمد و شروع کرد که، از همان شب، گرفت و خوابید، فردای آن شب دیدم که حال خوبی ندارد، سردردها شدیدتر، دستو پا بیحال، گفت که حالا دوباره یک اتصال میگیرم، دوباره شاید خوب شوم، من هم مرتباً زنگ زدم،
حجت الاسلام مظاهری سیف: چهار ساعت و نیم نه، من الآن که دارم فکر میکنم، نزدیک پنج، شش ساعت میشود، خیلی میشود این.
خانم عابد: بله، مرتباً زنگ میزدم به فامیلمان، میگفت نه اتصالات را بگیرد، خوب میشود، حالا شما حوصله کنید، اتصالاتش را بگیرد، خوب میشود و مواظب باشید اتصالات را رها نکند. آن دفعه هم که اینجور شده بود ما نمیدانستیم که این اتصالات را رها کرده و این جریان پیش آمد و بدنش ول شد. تا روز پنجشنبه بود که این را بردند، یعنی شب جمعه بود، تا هفتهی بعد آن، شب چهارشنبه، ساعت حدود ده بود، آمده بود نشسته بود روی مبل، و گفتم که چه طوری؟ بازگفت که انگار سرم یک حالی است، داییاش آمده بود آنجا ببیند او را، خواب هم بود حتی، صدایش زدند، آوردند و او را نشاندند روی مبل، گفتند مخصوص تو آمدم من امروز اینجا، میخواستم ببینمت، چون داییهای خیلی خوبی دارد، با او خیلی ارتباط برقرارمی کنند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خدا حفظشان کند
خانم عابد: بعد یکدفعه، همانجور که نشسته بود، سرش را بهقدری تکان داد، شروع کرد سرش را تکان دادن، تکان دادن، بعد دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: میچرخاند سر را.
خانم عابد: و برای شاید سی ثانیه، من گرفتم او را و گفتم چطوری؟ و سیاهی چشمش رفت در کاسه سرش، جوری شد که من جیغ کشیدم؛ و پسرم هم نشسته بود، همان وقت گفت نترسانش، چیزی نشده. گفتم که چرا اینطور شدی؟ خودش هم گفت من خودم نفهمیدم چه طور شدم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی یک حالت بیاختیار برایش اینجوری پیش آمد.
خانم عابد: بله، یعنی تابهحال همچین چیزی من اصلاً ندیده بودم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی تقریباً بعد از پنج روز که روزی، پنج، شش ساعت اتصال برقرار میکرده، یکچیزی در حدود مثلاً نزدیک به سی ساعت اتصال گرفته پشت سر هم فشرده، حالا این حالت به او دست میدهد؟
خانم عابد: بله، بعد گفت زبانم انگار یک مقدار خوابرفته، داخل سرم تیر میکشد، حقیقتش آن موقع هم دکتر او، چون من فقط پیش آن دکتر پرونده داشت، و آن دکتر از احوال این باخبر بود، او را میبردم پیش آن دکتر، آن دکتر هم که، آن موقع رفته بودند سمینار داشتند، خارج بودند، رفتیم مرتباً پشت در مطب، بسته بود. حتی بردم او را پیش، گفت ببرم، گفتم ببرم پیش یک دکتر ژنتیک ببینم ژنتیکی نیست؟ بردم پیش یک دکتر ژنتیک گفت نه اصلاً ربطی به ژنتیک ندارد این برنامه و کار این. ما هنوز، تا آن موقع من هنوز نمیدانستم که این مال عرفان حلقه است دارد این جور میشود. فکر میکردم مال سردردهای قبل او است، مثل قبل که یکی از رگهای سرش متورم شده است حتماً یک چنین چیزی است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یک رگی چیزی باز دوباره مثلاً گرفته است.
خانم عابد: گفتم حتماً یک چنین اتفاقی دوباره برایش افتاده است و تا روز جمعه شب یعنی، از شب آن شروع کنم بگویم شب مهمان ما داشتیم. با مهمانها خداحافظی کرد و گفت من حالم زیاد خوب نیست میخواهم بروم بخوابم و وقتی میرود بخوابد در حال اتصال خوابش میبرد. ساعت تقریباً بعد از نماز بود، نماز را خواندیم و خوابیدیم ساعت هشت صبح بود دیدم که من هنوز خوابم برد، دیدم یک صدایی میآید. همان طور که خواب بودم یک صدایی میآید از خواب پریدم بالا دیدم یک صدایی مثل صدای لرزه که -اممم امممم- این جوری یک اینچنین صدایی در میآورد و دستش را به گوشهی اتاق چیز میکرد. این جوری و اشاره میکرد که یک چیزی دارد میبیند و یک چیزی او را اذیت میکند. و من پریدم پشت سرش داخل تختش و گرفتمش بدن کاملاً لَخت لَخت، گردن وِل و زبان بین دندانها گیر کرده و صورتش هم پر از خون بود. وقتی رسیدم بالای سرش.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همان خون زبانش بود یا؟
خانم عابد: بله خون زبانش بود. بچه زبان را خیلی گاز گرفته بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی در واقع یک هفته بعد از آن مهمانی است.
خانم عابد: بله، دقیقاً.
حجت الاسلام مظاهری سیف: جمعهی قبل و الآن جمعهی بعدی.
خانم عابد: بله دقیقاً شد هشت روز. هشت روز تا.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آن شب جمعه بود آن مهمانی، الآن جمعه بعد از ظهر است.
خانم عابد: بله صبح است. صبح زود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: صبح روز جمعه.
خانم عابد: بله. جمعه صبح ساعت هشت صبح بود. و وضعیت خیلی خیلی بدی پیدا کرد. خیلی، یعنی خیلی بدن وِل شده بود، چشمانش یک حالتی پیدا کرده بود اصلاً و آرام میشد بعد دوباره یک دفعه دوباره شروع میکرد. بدنش وَرجِه میآمد یک حالت پرش داشت. حالت پرشهای خیلی شدیدی داشت و دستش را نشان میداد و یک چیزی را نشان. من همین جور دستش را گرفتم در دستم و گفتم که آیا چیزی میبینی؟ نمیخواستم اسمی بیاورم که بترسد گفتم آیا هیولایی چیزی میبینی؟ دست مرا فشار داد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی تأیید کرد.
خانم عابد: تأیید کرد. تأیید کرد که یک چیزی دارد میبیند. دست من را فشار داد و فقط.
حجت الاسلام مظاهری سیف: شما که چیزی نمیدیدید؟
خانم عابد: نه، هیچ. فقط بی حال
حجت الاسلام مظاهری سیف: فکر کردید دچار مثلاً تخیلی است، توهمی است.
خانم عابد: فکر کردم مثل آن بار که رگ سرش باد کرده است الآن میبرمش دکتر و یک برنامهای آن جوری است، هیچ رساندمش اورژانس و همان بیمارستانی که قبلاً میرفت، آن جا رفت و خدا را شکر آن روز هم دکترش آمده بود دیگر. بعد تا ساعت تقریباً نُه و اینها بود ما رساندیم او را بیمارستان تا ساعت دوازده و اینها که دکترش آمد این مرتب هر پنج دقیقهای یا هر چهار دقیقهای یک دفعه این بدن پرشهای خیلی بدی داشت، بلند میشد. یعنی من میافتادم روی بدنش میگرفتمش، دستش را این جور میکرد و جلو را نشان میداد و میترسید. دوباره بدن از کار میافتاد. و هر بار که این کار را میکرد میدیدم بی حال تر میشود. متوجه میشدم که دارد انگار بدن از کار می افتد. با هر پرشی و اینها همه دکترها خب فکر کردند تشنج است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی تابستان سال 93 الآن این اتفاقها دارد می افتد.
خانم عابد: بله.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بعد از ماه رمضان.
خانم عابد: 3/5 بود. دقیقاً 3/5/93
حجت الاسلام مظاهری سیف: اوایل مرداد ماه.
خانم عابد: بله، 3/5/93 بود که این اتفاق افتاد. و باز دوباره مرتّب این را این جوری، خب دیگر فامیلمان هم همه جمع شده بودند دورش و خب بالأخره یک دختر جوان بود و اینها داییها و خاله و همه آمده بودند اطرافش که ببینند چه شده است. و این به هیچ کس نه واکنشی نشان میداد، نه چیزی. فقط رو به رو را نگاه میکرد و میترسید. میترسید. من هنوز هم متوجه نشدم که این برنامه است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: که این چیست.
خانم عابد: میدانستم که یعنی اطرافیان هم میگفتند که حتی آدمهای غریبه که میدیدند او را میگفتند که این انگار یک چیزی تسخریش کرده است. یک چنین حالتی دارد این.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی دیگران که شاهد این وقایع بودند احساس میکردند که یک حالت تسخیرشدگی دارد. دارد یک چیزی واقعاً میبیند.
خانم عابد: بله، گفتند انگار یک چیزی تسخیرش کرده. گفتم مشکلی نداشته است. حال من اصلاً به کلی فراموش کرده بودم که اصلاً این یک چنین اتصالاتی انجام میداده است. یک چنین برنامهای بوده.
خانم عابد: چون او هم گفته بود به کسی نگویید و من هم به هیچ کسی نگفته بودم، تا این که دکتر او آمد بالای سرش و گفت این تشنج کرده و اینها. تشنج، حالت چشمها فرق میکند، و این حالت چشمهایش، کف از دهانش نمیآید، و اینها تشنج نیست. باید بدهیم اِم آرآی، ببینیم چه هست؟
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی مشکل فیزیولوژیکی و در مغز و اینها نبوده؟
خانم عابد: نبوده است. بله او را فرستادن اِم آر آی و همان اوایل خُب به من نگفتند چه هست. میگفتند سکته کرده چون که من خیلی،
حجت الاسلام مظاهری سیف: سکتهی چی؟
خانم عابد: مغزی، سکتهی مغزی.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، حدس دکترها بود.
خانم عابد: اینها به خاطر این که من را آرام کنند، گفته بودند که من یک ذره آرام بشوم، حالا فعلاً حرف نزنند، که با هم کنفرانس بگیرند ببینم چه طور شد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی واقعاً سکته نبود، بعداً گفتند نبوده واقعاً؟
خانم عابد: نه، نه، در دور هم که پزشکان ایستاده بودند، با هم صحبت میکردند، من دیدم که دارند می گویند که این یک چیزی در ساقه مغزش بود، ولی در حدی نبود که این را این جوری بکند، ممکن است این علامتی که ما در ساقه مغز دیدیم، مال هرکسی داشته باشد، اصلاً، کلام او.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان یک ضایعهی عادی در ساقه مغزش بوده، حالا،
خانم عابد: بله، و چیزی که گفت، گفت الآن مثلاً حتی به عنوان مثال، دکترش گفت که یک آقایی هست، الآن یک پِلاک خیلی بزرگ در مغزش هست ولی،
حجت الاسلام مظاهری سیف: این جوری نمیشود؟
خانم عابد: نه، گفت قدرتمند و قشنگ راه میرود، حرف می زند، ولی این در ساقه مغز او یک چیزی، ولی ممکن است در ساقه مغز هرکسی، من و شما و هر کسی باشد، اینجوری اش هم نباید کرد، یکی اینکه روی کلام او اصلاً هیچی نیست، قسمتی که مال کلام او است اصلاً هیچی نیست. ولی الآن کلامش را از دست داده.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی آن بخش گفتاری مغز سالم بوده، اما مهسا نمیتوانست حرف بزند؟
خانم عابد: سالم است، بعد او را بردند بخشهای دیگر، بردند آی سی یوی با همراه، چون من دلم میخواست خودم پهلوی او باشم، رفتم داخل آی سی یوی با همراه بود و من پهلوی او بودم، فهمیدم مهسا از لحاظ هوش و عقل و اینها، هیچ طوری اش نشده،
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی با او ارتباط برقرار کردی دیدی همه حواس او سر جایش است؟
خانم عابد: بله، بله، کم کم تمام بدنش از کار افتاد و فقط یک انگشت دست راست او فقط در حد این قدر پائین و بالا میرفت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: در همان یک روز جمعه این اتفاق افتاد؟
خانم عابد: بله، بله.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی از صبح تا عصر، کل حرکتش را از دست داد؟
خانم عابد: بله، زبان هم از کار افتاد دیگر، دندان قوروچه های خیلی شدیدی میرفت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: شما احساس کردید ناشی از ترس هست، مثلاً؟
خانم عابد: حس میکردم که اصلاً دست خودش نیست دارد این کار را میکند، و بدنش پرشهای خیلی، مثلاً، پایش میپرید بالا، دستش میپرید بالا، اصلاً تمام بدنش یک پرشهای خیلی عجیبی میکرد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: و از نظر مغز و اعصاب و فیزیولوژی و بدن، هیچ مشکلی هم نداشت؟
خانم عابد: حتی نوار مغزیاش سالم سالم بود سی تی اسکن نوار مغزی، ام آر آی اینها می گویم که درام آرآی او، گفتند یک چیزی در ساقه مغز هست و خانم دکتر گفتند که این امکان دارد که در همهی افراد باشد، ولی اینجوری که الآن این را اینجوری اش کرده است…
حجت الاسلام مظاهری سیف: بسیار خوب، خیلی متشکر، حالا ما از شما خواهش میکنیم که یکی دو قسمت دیگر با ما همراه باشید و این داستان را کامل برای ما تعریف بکنید. ما در این قسمت از خانم عابد، مادر مهسا شنیدیم که بعد از اینکه مهسا روزی یازده بار در این ارتباطها مینشیند، اولش یک بهبودی پیدا میکند ولی بعد میبیند فایدهای نداشت، چند روزی میگذرد، ادامه میدهد، بعد از تقریباً یک هفته دیگر این ارتباطهای روزی چند ساعت، را قطع میکند و ادامه نمیدهد. اما این قطع ارتباط، همراه میشود با حالتهای غیرقابل کنترلی که به صورت بی حالی یا از حال رفتگی و ضعف، خودش را بروز میدهد. مَستری که، در واقع کسی که اینها را معرفی کرده بوده به آن فرادرمانگر میآید و میگوید که خُب تقصیر خودش بوده که این ارتباطات را رها کرده و معرفی میکنند به یک فرد دیگری. برنامهی دیگری میرود و آنجا قرار میشود روزی نزدیک به شش ساعت ارتباط با شعور کیهانی برقرار بکند که آن شعور کیهانی هم، ما قبلاً صحبت کردیم در موردش در برنامههای گذشته، دوستانی که علاقه مند هستند باید دیگر به سایت و فضای مجازی و حالا سایت نجات از حلقه و جاهای دیگر مراجعه کنند، ببینند که چه هست؟ این ارتباطها قرار میشود که روزی شانزده بار نزدیک به پنج ساعت و نیم در روز برقرار بشود و تقریباً یک هفتهای میگذرد از این ماجرا که مهسا به شدت دچار حملههای حالا عصبی بوده، هر چه بوده، پزشکها می گویند از نظر مغز و اعصاب و از نظر فیزیولوژی هیچ مشکل ندارد، هر چه عکس و اِم آرآی و معاینه میکنند، هیچ چیز خاص و غیرعادی در مهسا نمیبینند، ولی خُب مهسا، رعشههای شدید، ترس، حالتهای خیره شدن به یک نقطه مقابل و واکنشهای غیر عادی داشته، مادرش میگوید من با او صحبت میکردم یا ارتباط برقرار میکردم اشارهای، میدیدم همهی هوش و حواس او سر جایش است، نه مشکل ذهنی و روانی داشته، نه مشکل جسمی و مغز و اعصاب، ولی حالت غیرعادی به وجود میآید و در طول یک روز از حدود هشت صبح تا شب، دیگر مهسا کاملاً حرکتهای خودش را از دست میدهد و وضعیتش کم و بیش الآن با گذشتن بیش از دو سال همین است که الآن میبینید هست. ما از همه بینندگان عزیز التماس دعا داریم برای مهسا و امیدواریم که با دعای شما حالش بهتر بشود و همچنین همراه ما باشید تا در قسمت بعدی بتوانیم این داستان را تا آخر بشنویم و ببینیم دیگر چه گذشته بر این مادر و دختر خوب و عزیز.
خانم عابد: سلامت باشید.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همهی شما را به خدای بزرگ میسپاریم، تا برنامهی بعد خدانگهدار.
با سلام و درود. ممنون از سایت خوب شما. هیچکی جز خدا و آسیب دیدگان از حلقه و این نوع از مشکل ها و سختی ها نمی تونه درک کنه مهسا چه وحشت عظیمی رو و چه درد بزرگی رو تحمل کرده. صدای ابلیس صدای ترسناک و مخوفیه. حضور ابلیس حضور غیرقابل تحمل و وحشتناکیه. حضور موجودات وحشی و سیاه حضور هولناکیه. خدا مهسارو با ترس به خودش نزدیک کرد و همه آسیب خورده های اینطوری رو . عظیم ترین دردها ترسیدن و ترسانده شدن. نیرویی که ابلیس نه تنها تو این حلقه بلکه در فرقه های دیگه هم برای فلج کردن انسان ها ازش استفاده می کنه. حالا غیر عرفان حلقه عرفان بیضوی و مکعبی و مثلثی و کوفت و زهرماری دیگه ای هم دارن که مخفیانه عمل می کنن. هرچی که هست اینها نباید برای مردم عادی که عضله های روحشون طاقت این بارهارو نداره استفاده بشه.
با سلام و درود. ممنون از سایت خوب شما. هیچکی جز خدا و آسیب دیدگان از حلقه و این نوع از مشکل ها و سختی ها نمی تونه درک کنه مهسا چه وحشت عظیمی رو و چه درد بزرگی رو تحمل کرده. صدای ابلیس صدای ترسناک و مخوفیه. حضور ابلیس حضور غیرقابل تحمل و وحشتناکیه. حضور موجودات وحشی و سیاه حضور هولناکیه. خدا مهسارو با ترس به خودش نزدیک کرد و همه آسیب خورده های اینطوری رو . عظیم ترین دردها ترسیدن و ترسانده شدن. نیرویی که ابلیس نه تنها تو این حلقه بلکه در فرقه های دیگه هم برای فلج کردن انسان ها ازش استفاده می کنه. حالا غیر عرفان حلقه شاید عرفان های دیگه ای هم مثل بیضوی و مکعبی و مثلثی و کوفت و زهرماری دیگه ای هم دارن که مخفیانه عمل می کنن. هرچی که هست اینها نباید برای مردم عادی که عضله های روحشون طاقت این بارهارو نداره استفاده بشه.