تجربه های آسیب دیدگان و نجات یافتگان

متـن پیـاده شده‌ی قسـمت هجدهـم برنامه‌ی نجـات از حلقـه در شبکه‌ی جهـانی ولایت

حجت الاسلام مظاهری سیف: بسم الله الرّحمن الرّحیم، سلام خدمت شما بینندگان عزیز همراه با شبکه‌ی جهانی ولایت، با قسمتی دیگر از برنامه‌ی نجات ازحلقه در خدمت شما هستیم، داستانی که در این قسمت می‌خواهیم ادامه بدهیم، ماجرایی است که از قسمت قبل شروع شد و در واقع تجربه‌ی دختر جوانی است به نام آیسان علی بابایی که پس از آشنایی با آموزه‌های عرفان حلقه، دست به خود کشی زده. در این برنامه، همچون برنامه‌ی گذشته، پدر آیسان، جناب آقای علی بابایی، همراه ما هستند و همچنین کارشناس محترم برنامه‌ی ما، جناب حاج آقای شمشیری که در خدمتشان هستیم، شما هم یک سلام و علیکی می‌خواهید با بینندگان داشته باشید.

آقای علی بابایی: با عرض سلام خدمت شما و دوستان زحمتکشتان و بینندگان محترمتان، در این جلسه، قسمتی از زندگی آیسان را بررسی می‌کنیم که ادامه‌ی بحث قسمت اول هست.

حجت الاسلام مظاهری سیف: بسیار خوب.

آقای علی بابایی: آیسان چه جوری این علم را گرفت و چه جوری ادامه داد و به کجا رسید؟

حجت الاسلام مظاهری سیف: و به کجا رسید، بسیار متشکر، بسیار ممنون که تشریف آوردید، زحمت کشیدید. شما خوبید آقای شمشیری؟

حجت الاسلام شمشیری: زنده باشید.

حجت الاسلام مظاهری سیف: بفرمایید با بینندگان حال و احوال کنید.

حجت الاسلام شمشیری: بسم الله الرّحمن الرّحیم، خدمت شما استاد بزرگوار، آقای علی بابایی و بینندگان محترم شبکه‌ی جهانی ولایت، عرض سلام و احترام دارم، در خدمتتان هستم.

حجت‌الاسلام مظاهری سیف: خیلی ممنون، ما در قسمت گذشته، بررسی کردیم هم روایت زندگی آیسان را به بیان پدرشان و هم بخشی از آن افکاری که در ذهن او وارد شده و منجر به تصمیمِ به خودکشی شده را بررسی کردیم. داستان به اینجا رسید که بعد از یک مدّتی که آیسان در سن ده‌سالگی با مادر یکی از همکلاسی‌هایش آشنا می‌شود و او دعوت می‌کند آیسان را به اینکه در یک دوره آموزشی خصوصی در منزلشان شرکت بکند. آیسان می‌رود به آنجا، پدر و مادر او تصور می‌کنند یک دوره‌ای است برای مهارت‌های یادگیری و مطالعه و تقویت هوش. و با این گمان، دو ماه آیسان در آن کلاس‌ها شرکت می‌کند به ‌صورت هفته‌ای یک‌بار و در نهایت، پدر و مادرش با یک پایان دوره‌ی عرفان حلقه مواجه می‌شوند که در دست دخترشان بوده و با آن برمی‌گردد [به] منزل.

پدر آیسان بررسی می‌کند، سؤال می‌کند از او که در این دوره چه چیزهایی یاد گرفتی؟ چند تا نکته را در جلسه‌ی قبل اشاره کردند، یکی این بوده که آیسان می‌گوید من می‌توانم شما را درمان کنم و حلقه‌های فرادرمانی عرفان حلقه را به قول خودشان دریافت کرده بوده و فکر می‌کرده می‌تواند پدرش را درمان بکند. دوّمین نکته این بوده که برای پدرش یک‌چیزی شبیه ساعت می‌کشد و می‌گوید این زندگی است، مرگ است، و جهانی است که ما در آن هستیم و توضیح می‌دهد که این الآن دنیای کنونی ماست، بعد می‌میریم، وارد برزخ می‌شویم، بعد تولّد دیگری خواهیم داشت، دنیای بعد، برزخ دیگر و نمایی از چرخه‌ی جهان دوقطبی در عرفان حلقه را برای پدرش می‌کشد و می‌گوید من دارم مرگ و زندگی را برای شما نقاشی می‌کنم با این تعبیر در واقع توضیح می‌دهد آنچه که یاد گرفته بود را برای پدرش. جناب حاج آقای شمشیری توضیح دادند کمی این چرخه‌ی جهان دو قطبی را که این چرخه‌ای است ساخته و پرداخته‌ی ابلیس از دیدگاه عرفان حلقه یا به تعبیری ساخته‌ی هوشمندی الهی است، مَلَکی که در برابر خدا ایستاد وعُصیان کرد، سجده نکرد بر آدم و چرخه‌ی جهان دو قطبی را ایجاد کرد و این چرخه حالا داستانی دارد که ما الآن در بخشی از آن هستیم در زندگی دنیایِ کنونی این چرخه بر اساس تضاد شکل گرفته و مابقی داستان جهان بینی عرفان حلقه را این جلسه از آقای شمشیری می‌شنویم.

 خب این جهان دو قطبی به کجا می‌رسد؟ ما تا اینجایش را متوجه شدیم که ابلیس آمد و یا حالا به تعبیری هوشمندی الهی آمد و چرخه‌ی جهان دو قطبی را ایجاد کرد تا انسان در اینجا با تجربه‌ی تضاد به کمال برسد خُب این چرخه چه ابعادی دارد؟ چه بخش‌هایی دارد؟

 حجت الاسلام شمشیری: بله، در بحث هستی شناسی بنیان گذار این فرقه با بحث جهان‌های دو قطبی آغاز می‌کند. ما در جلسه‌ی قبل به این پرداختیم. به شکل بسیار جذابی متاسفانه این چرخه را توصیف می‌کند. هیچ گونه واقعیت خارجی ندارد هر آنچه از انحراف که ما بخواهیم در این چرخه وجود دارد که من حالا سعی می‌کنم نیمه‌ی دوم چرخه را توضیح بدهم. ما از بالا شروع کردیم نیمی از چرخه را طی کردیم، از ناظر یک یعنی خداوند رسیدیم بعد از داستان شیطان و آدم به اَسفَل السافلین که آنجا تضاد و زمان و مکان به اوج خودش می‌رسد.

حجت الاسلام مظاهری سیف: که آدم رانده شد از بهشت در واقع به این معناست.

 حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً، یعنی خواست که طی کند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: هبوط آدم.

 حجت الاسلام شمشیری: بله، یک تعبیر جدیدی از این ارائه داده‌اند که می‌خواست چرخه را طی کند چون دو نوع حرکت ذاتی و طولی و عرضی و ذاتی در عرفان حلقه است که آن‌ها می‌خواهند طی کنند تا خدا بشوند.

 حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی پایان این چرخه جهان دو قطبی…

 حجت الاسلام شمشیری: منجر می‌شود به خدا شدن افراد. از خدای بالقوه توانایی خدا شدن می‌رسند به خدایی بالفعل و بسیار جذّاب و فریبکارانه این چرخه توصیف شده. بعد از اینکه ما از اَسفَل السافلین عبور می‌کنیم می‌رسیم به یک مقطع بسیار کوچک که همین جهانی است که ما در آن زندگی می‌کنیم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یک مرحله‌ای از این چرخه است.

 حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً، بعد از نیمه‌ی چرخه تقریباً به شکل تقریبی این طور می‌شود. آنجا ما زندگی می‌کنیم و بعد به هرحال همه‌ی انسان‌ها دچار مرگ می‌شوند انسان‌ها می‌میرند، انسان‌ها وارد برزخ می‌شوند. قبل از اینکه انسان بمیرد در حین مرگ تا پایان برزخ که معاد را آن‌ها از حین مرگ می‌دانند تا بالای چرخه، یعنی تا نزدیکی این خدا شدن. تا اینجا تضاد باقی است ولی مکانی نیست دیگر، ادامه می‌دهند این مسیر را. انحرافات زیادی باز وجود دارد برای نمونه آنها اشاره می‌کنند در لحظه‌ای که انسان دارد می‌میرد مؤمن و کافر حالشان یکسان است همه شاد هستند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی لحظه‌ی مرگ برای آدم هر طور که زندگی کرده باشد لحظه‌ی شادی است.

 حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً، و حالا خلاف آموزه‌های قرآنی است که قرآن اشاره می‌کند فرشتگان بر صورت و پشت آن‌ها می‌زننداَدبارَهُمآن‌ها را با شلاق‌هایی می‌زنند کسانی که به هرحال کافر هستند یا ایمان ندارند. این انحراف شروع می‌شود فرد می‌میرد، وارد برزخ می‌شود اگر فرد، دانش کمال داشت برنمی گردد و حرکت را ادامه می‌دهد.

 حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی می‌رود در مرحله‌ی بعدی این چرخه‌ی دو قطبی.

 حجت الاسلام شمشیری: بله، آگاهی داشت، اگر معرفت داشت، اگر دانشِ کمال داشت می‌رود جلو. اگر دانش کمال نداشت که خود این‌ها اشاره می‌کنند بیشترِ انسان‌ها دانش کمال ندارند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: دانش کمال هم همان چیزهایی است که عرفان حلقه دارد می‌گوید.

حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً، به درد آن دنیا می‌خورد مثلاً. فرد برمی گردد اگر دانشِ کمال را نداشته باشد. فرض بفرمائید یک فردی اعتیاد داشته در زندگی‌اش او فوراً بعد از مرگ به دنبال کسی می‌گردد که معتاد باشد و بخواهد خواسته‌های او را تأمین کند و نفوذ می‌کند در او.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی تمایل آن روح به اعتیاد را، می‌رود در وجود کسی رسوخ می‌کند که بتواند این تمایلات را برآورده کند.

حجت الاسلام شمشیری: بله. ابتدا سعی می‌کند که با نزدیکانش ارتباط برقرار کند اگر نزدیکان متوجه او شدند نفوذ پیدا می‌کند، اگر نه در دیگران، در بیشمار و بی نهایت انسان هم می‌تواند نفوذ پیدا کند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی یک روح سرگردان که نتوانسته ادامه بدهد چرخه جهان دو قطبی را، می‌تواند بیاید در مثلاً در ده نفر…

حجت الاسلام شمشیری: حلول کند، نفوذ کند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب.

حجت الاسلام شمشیری: در واقع آنها می گویند اگر انسان به دانش کمال نرسید ویروس می‌شود، یعنی ویروس غیر ارگانیک، موجود غیر ارگانیک می‌آید و می‌افتد به جان مردم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و آن روح یک ویروسی است که الآن دارد روی دیگران کار می‌کند.

حجت الاسلام شمشیری: بله، این از برزخ آنها است، حالا خیلی انحرافات، وجود دارد من رد می‌شوم. پرسش کننده‌های برزخ، واقعاً انحرافات اساسی است! واقعاً یک خدایی را می‌سازند که خروجی آن همین خودکشی می‌شود.

حجت الاسلام مظاهری سیف: اصلاً مرگ و معاد همه را دارد تحریف می‌کند.

حجت الاسلام شمشیری: بله، در قالب آموزه‌های مثلاً گزاره‌های دینی و واژه‌های دینی.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و دانشِ کمال.

حجت الاسلام شمشیری: بله، همه آن هم واژه‌هایی است که کسی، فرد عوامی این‌ها را ببیند می‌گوید خب چیز بدی نیست، ولی نمی‌دانند چه انحرافاتی وجود دارد.

حجت الاسلام مظاهری سیف: خب بفرمائید.

حجت الاسلام شمشیری: بعد از اینکه فرد برزخ را طی می‌کند، قیامت اتفاق می‌افتد.

حجت الاسلام مظاهری سیف: خُب، آن جا چه خبر است؟

حجت الاسلام شمشیری: دو نوع قیامت، ایشان بیان کردند، یک قیامت زمینی اتفاق می افتد و یک قیامت اصلی، قیامت زمینی وقتی اتفاق می افتد، خُب زمان و این‌ها هستند. اما صور اول هم هست، اما از صور دوم که قیامت اصلی است دیگر همه چیز کنار می‌رود فقط تضاد تا بالای چرخه باقی می‌ماند. در قیامت دوّم مسائلی وجود دارد مثل حَشر و نَشر، مثل مُجادله، مثل اثباتِ عدالت خداوند و مواردی دیگر که تا پنج مورد گویا ایشان شمرده‌اند، حسابرسی و این جور مواردی.

حجت الاسلام مظاهری سیف: این‌ها را به عنوان مراحل متوالی چرخه‌ی جهان دوقطبی که انسان طی می‌کند. این‌ها را برای رسیدن به کمال. رسیدن به کمال.

حجت الاسلام شمشیری: بله، یعنی ادامه دارد.

حجت الاسلام شمشیری: بله.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و همه اینها هم دست ابلیس است، دستِ حالا به تعبیری هوشمندی الهی.

حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً طراحش ابلیس است، یعنی در واقع اینها خدا را کنار گذاشته‌اند. یک این جور طراح‌هایی بَدیل کرده‌اند و آلترناتیو و جایگزین کرده‌اند. فرد وارد عرصه‌ی قیامت می‌شود باز آنجا حوادثی اتفاق می افتد مثل «یوم المجادله» که در جای خودش باید توضیح داده شود. اینجا هم چقدر آیات را تفسیر کرده این فرد، بنیانگذار این فرقه. بله فرد از قیامت عبور می‌کند اینجا وارد جهنم می‌شود. جهنمی که عرفان حلقه از آن صحبت می‌کند، آتش آن از جنس آگاهی است، از جنس حسرت است.

 حجت الاسلام مظاهری سیف: همان طور که ابلیس را در واقع هوشمندی الهی می‌نامند که حالا ما می گوییم، جنّی است که از آتش آفریده شده، اینجا آتش جهنم را هم آگاهی می‌دانند.

حجت الاسلام شمشیری: دقیقاً و بعد حالا باز انحرافات بسیاری وجود دارد. درها و طبقاتی تعریف کرده‌اند در هیچ جا وجود ندارد این‌ها. امّا مهمترین انحرافی که در جهنّم اتّفاق می افتد در اثر این سوزاندن آتشی که آگاهی است و حسرت است که حالا این‌ها چه معنایی دارند!! این است که آنها بیان می‌کنند در انسان شناسی خود، [که] انسان، ابعاد مختلفی دارد (منِ ثابت، منِ متحرک) یعنی نفسش و روحش. یک لایه‌ای بین منِ ثابت و متحرّک ست که گناهان آدمی است.

حجت الاسلام مظاهری سیف: منِ ثابت همان.

حجت الاسلام شمشیری: نفس آدمی است.

حجت الاسلام مظاهری سیف: که در واقع خدای نهفته در درون ما است.

حجت الاسلام شمشیری: منِ ثابت؛ روح الله و منِ متحرّک؛ نفس آدمی است.

یک روح و نفس را اینطور تقسیم بندی کرده که البته مَن‌های زیادی دارند مثل منِ معنوی و این‌ها که در جلسات قبل به آن پرداختیم. آن‌ها در جهنّم می گویند که این لایه بایستی سوزانده شود که گناهان آدمی را رقم زده. البته گناهشان گناه‌هایی نیست که انسان‌های عادّی مرتکب می‌شوند، تعریف گناه هم در این مکتب فرق دارد کاملاً.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی همان ناآگاهی از تَنِ واحدِه و از ربّ بودن و از این جور داستان‌ها.

حجت الاسلام شمشیری: در سطح کلان آن، همان در سطح پائین آن این است که اگر کسی از شما بپرسد لباست را چند گرفته‌ای؟ پاسخ ندهی گنهکار هستی.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی همه‌ی اینها را گناه حساب می‌کنند؟

حجت الاسلام شمشیری: بله تعریفشان از گناه این است.

حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان می گویند، کتمان حق کرده‌ای و کافر شدی.

حجت الاسلام شمشیری: بله انواع مختلف مختلف داره، چون پوشاندی مثلاً.

حجت الاسلام مظاهری سیف: بله حق را پوشاندی.

حجت الاسلام شمشیری: در جهنم این لایه سوزانده می‌شود تا مَنِ متحرک و مَنِ ثابت، تزویج بشوند، ازدواج کنند و به قولی آن‌ها به جهنم می گویند تالار عروسی، در عرفان حلقه.

حجت الاسلام مظاهری سیف: بله.

حجت الاسلام شمشیری: این راهم مطرح می‌کنند البته باز انحراف دیگری هم وجود دارد. یک نکته که قابل ذکر است به طور خیلی خلاصه، رحمت و رحمت عام الهی، یعنی رحمانیّت و رحیمیّتی که عرفان حلقه می‌گوید با چیزی که اسلام می‌گوید زمین تا آسمان فرق دارند. در اسلام.

حجت الاسلام مظاهری سیف: اجازه بدهید پس این رحمانیّت و رحیمیّت را نگه داریم. چون این چرخه خیلی طولانی شد و این چرخه‌ای است که آخرش فرد این جهان‌ها را پشت سر می‌گذارد، برزخ را، قیامت را، نمی‌دانم، مُجادله را، حَشر را، نَشر را، هر چیزی که هست، آخر هم جهنم. آن هم یک عالمی است. ازآن هم می‌گذرد و می‌رود در بهشت و بهشت هم مراتب دارد وآخرش هم می‌شود خدا. این ظاهراً شما جلسۀ قبل گفتید که از آیسان وقتی پرسیدید در این دوره چه چیزی را یاد گرفته. آمد برای شما یک ساعت را کشیده و همین عوالم را توضیح داده برای شما؟

آقای علی بابایی: بله، بله، مرگ و زندگی و طول و برزخ و بعد دوباره بر می‌گردیم و دوباره این کار ادامه دارد و این دایره یعنی حلقه به قول خودشان دایره‌ی زندگی را، برای من ایشان توضیح داد، و من نمی‌دانستم که این در درسشان است یا نیست. یعنی.

حجت الاسلام مظاهری سیف: در کتابهای درسی‌اش یاد گرفته؟ یا از جای دیگر؟

آقای علی بابایی: نه در همین دوره.

حجت الاسلام مظاهری سیف: در همین دوره؟

آقای علی بابایی: بله. در همین دوره یاد گرفته. مُنتها مسأله ی که برای من پیش آمد این بود که، آیسان وقتی اینها را به ما گفت و چند وقتی هم به قول خودمان، ارتباط می‌گرفت به ما گفت. من مثلاً مامان ساعت شش باید ارتباط بگیرم از معلمم. ولی بعد از یک ماه، دو ماه، ما دیگه این کارا از این ندیدیم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: ساعت شش عصر.

آقای علی بابایی: بله طبق این نوشته‌شان که آن موقع نوشته، الآن ننوشته. خدمتتان. ببینید رنگش هم حاج آقا رفته. ببینید.

حجت الاسلام مظاهری سیف: ساعت شش عصر.

آقای علی بابایی: لایه‌ی محافظ ساعت شش شب، آن موقع فصل زمستان بود.

حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، درسته.

آقای علی بابایی: بُرجِ نُه، بله.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی یک گوشه‌ای می‌دیدید، می‌رود می‌نشیند، آرام، سکوت.

آقای علی بابایی: بله ما هم هیچ چه نگفتیم، نه دیگه چیزی، حالا منتها من می‌گفتم، بابا مثلاً چه، درد می کنه، چه کار می‌کنی. ایشان دیگه اصلاً نه به این قضیه به اصطلاح، بها دادند، و نه پشتش را گرفتند، نه دوستی داشتند که با او مثلا صحبت کند.

حجت الاسلام مظاهری سیف: در مورد اینها صحبت کند.

آقای علی بابایی: نه کتابی مطالعه کردند، نه دوباره کلاس کاری رفتند، ما این قضیه را فراموش کردیم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی همان ده سالگی که ایشان رفت از آبان تا دی، کلاس‌ها و دوره‌ها را آموزش دید. بعد از یک مدّتی، دیگر همه چیز را فراموش شد.

آقای علی بابایی: بله دیگه فراموش شد، ما هم فراموش کردیم. مثلاً در بحث‌های خانه ما، این‌ها هیچ کدام، این بچه اصلا شرکت نمی‌کرد. خدمت شما عرض کنم که این مدارکی هم که من الآن دارم، ما تمام کتاب‌های درسی و دفترها و مدارک او را جمع می‌کردیم، هر سال به سال در کارتُن می گذاشتیم در انباری می‌ماند، ما هم همچنین فراموش کرده بودیم.

[در] طول این مدّت که با هم زندگی می کردیم، از ده سالگی تا پانزده سالگی، ایشان بچه‌ای بسیار آرام و با اخلاق و با ادب بود. من بعضی وقت‌ها با خودم می‌گفتم خدایا این بچه به سن بلوغ رسیده. مثلاً چرا احساس آن بلوغ و اینها را من در این نمی‌بینم، شیطنت را، حتی موبایلی را هم که ما برایش گرفتیم، حدوداً هفت، هشت ماه این موبایل داشت. یعنی حتّی او از ما موبایل هم در خواست نکرده بود که بابا برای من مثل بقیه، موبایل چرا نمی‌گیرید؟ این را نمی‌گیرید آن را نمی‌گیرید.بعد ما برای او موبایل هم گرفتیم، کامپیوتر هم داشت. مُنتها کتاب هم نمی‌خواند، تلویزیون و ماهواره هم داشتیم نگاه نمی‌کرد که مثلاً بگویم فلان داستان و فلان زندگی. بیشتر موقع ها هم که من این را بررسی می‌کردم می‌دیدم یک مطالبی را با خودش می‌نویسد و یا مثلاً یک با خودش طرحی بررسی در نوشته‌هایش در درس‌هایش است در مشق اوست. چیز به خصوصی ندیدم ولی در زندگی عادی‌مان و به قولی زندگی شادمان و مسافرت‌هایمان را رفت آمد ها را که یک خانواده، یک پدر و مادر و یک بچه دارد ما داشتیم. روال معمولی بوده.

حجت الاسلام مظاهری سیف: همه را حضور داشت یعنی مهمانی می رفتیید می‌آمد.

آقای علی بابایی: حتّی این بچّه‌ی ما بیست متر از ما جدا نشده بود یعنی از مادرش جدا نشده بود. یک جایی برود خرید یا با یک دوستی برود مثلاً یک جایی ما این را سه روز اردو بردند شیراز، اینقدر دوری این برای من و مادرش سخت شد به مادرش گفتم بیا این سه روز را برویم مسافرت. و الّا ما ِدق می‌کنیم در این خانه. ببین ما این سه روز هم ما رفتیم مسافرت. یعنی برای ما اینقدر دوری‌اش مشکل بود اصلاً یک ارتباط خاصّی مثلاً مادرش هر دقیقه مثلاً به همه سفارش می‌کرد و فلان بالاخره دیدم این مادر، اصلا یک روز هم دیر بیاید دیگر سکته کرده مرده. گفتم دیگر این سری این جوری نفرست خواستی بفرستی خودت هم با خودش برو به این شکل. این بچّه به این شکل بزرگ شده بود. منتها این بچّه‌ای بوده که می‌دیده مثلاً در کلاس بی ادبی‌ها را مثلاً یک بعضی چیزهای بد را می‌دیده هیچ وقت مثلا بر نمی‌گشته است مثلاً اظهار نظری کند، قضاوتی کند. من این را در حدود خودم و خانواده یک نوع استثنا قائل بودم می‌گفتم این یک بچّه استثناست. می‌گفتم همچنین شخصی همچنین بچه‌ای نمی‌شود، چون بچّه‌های مردم را می‌بینم، فامیل را می‌بینم، او رو می‌بینم می‌گوید آن رو بده آن را بِخر فلان. این از من هیچ چیزی نخواسته حتّی من کارم سوپر مارکتی هست، ایشان که می‌آمدند مغازه هر روز مثلاً برای خرید و اینها با مادرش، این بچه به غیر از آب آن هم با صدای کوچک که باباجون من آب می‌خواهم. بگوید این شکلات را بده آدامس را بده.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی شما مغازه سوپر مارکت دارید آن هیچ وقت نمی‌آمد چیزی بخواهد؟

آقای علی بابایی: بله، در بیرون بخندد و اینها را نداشت یا مثلاً یک کسی را مسخره کند. یکی را کوچک بشمارد. اخلاقیات به خصوص بزرگ‌ها را داشت و در خانه هم همین طوری. یک موقع مثلاً جواب مادر را بدهد یا مثلاً یک چیز بلند صحبت کند حتّی یواش نرم و آهسته. منتها گفتم آخر این بچّه به این شکل برای من خیلی مهمّ بود و دوست داشتم این کتاب‌ها را یک مطالعاتی کند می‌دیدم اصلاً علاقه ندارد آخر چه طور می‌شود. بچّه باید تابستان بگوید فلان کلاس شنا بروم، نمی‌دانم رُمان بخوانم، نمی دانم با دوستمان برویم. اخلاق بزرگ‌ها را به خصوص داشت. تا این که این‌ها ادامه داشت و این اتفاق افتاد برای من. حالا توضیح خواهم داد با آن شادی با آن اوج محبت، آخر دختر بچّه پدری می‌شود، بابایی می‌شود خیلی بابایش را دوست دارد. مثلاً احترام خاصی، مثلا رابطه‌ی خاصّی داریم. در خانه با هم بازی می‌کردیم بدو، نمی‌دانم قایم موشک بازی از همان بچگی بازی بچّه‌ها. خیلی دوست داشت جُک بگویم، مثلا خیلی جُک‌های خنده دار و خودش هم تعریف می‌کرد و مادرش می‌گفت بزرگ بشود مثلاً می‌فرستم خارج تحصیل کند. می‌گفتم ما یک دختر داریم خانم، چه جوری دلمان می‌آید این را بفرستیم، نمی‌خواهد. منتها درس او یک جوری بود که نمی‌گویم تیزهوش بود و مثلاً نمرات بیستی داشت. طبق نوشته‌های خودش. می‌آمد می‌گفت بابا؟ می‌گفتم ،می‌گفت بابا ما دیگر ژنتیکی این هستیم دیگر اندازه‌ی ما همین قدر است من دیگر نمی‌توانم مثلاً در ریاضی مثلاً 20 باشم، همه‌ی درسهایم 20 بشوند اندازه‌ای که خدا در ما به وجود آورده است. یعنی اندازه ژنتیک انسان، ما هم کششمان است، می‌گفتم آره بابا جان اگر من هم کشش داشتم دکتر می‌شدم چرا مثلاً بقال شدم و با هم باز صحبت می‌کردیم یعنی.

حجت الاسلام مظاهری سیف: راحت بودیت با هم.

آقای علی بابایی: راحت بودیم بازی می‌کردیم به وقتش و تفریحات سالمی داشتیم. یا مادرش مثلاً می‌گفت برای خرید می‌برد یا برای ماهیانه سینما می‌برد این را.

حجت الاسلام مظاهری سیف: خب پس شما الآن از ده سالگی تا پانزده سالگی می گویید فراموش کردید که اصلاً…

آقای علی بابایی: بله قضیه فراموش شده بود.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یک زمانی رفت کلاس خاصّی و بعد آخرش با پایان دوره‌ی عرفان حلقه برگشت خانه و خودش هم دیگر نمی‌دیدید کار خاصّی بکند و بعد آن زمان ارتباط هم می‌گرفت؟

آقای علی بابایی: بله ایشان.

حجت الاسلام مظاهری سیف: در اتّصال‌های عرفان حلقه می نشست؟

آقای علی بابایی: ببین اینجا را خواهم گفت که ایشان چه جوری شد من که اصلاً به این چیز رسیده بود به کلّ جریان و خودش را دیگر استاد می‌دانست. خیلی ببخشید یک بچّه‌ای که نداند سؤال می‌کند دیگر از پدرش، سؤال هم نکند گیر می‌دهد به یک مسئله‌ای، گیر هم نکند غیبت می‌کند، غیبت هم نکند دوست دارد مثلاً خودش را نشان بدهد در جامعه، در مهمانی، در حرکت‌هایش آن کمبودهایش را چه کار کند؟ به یک نوعی به اصطلاح ابلاغ کند که مثلاً اظهار نظر کند. مثلاً در صحبت‌های خانوادگی حتّی مثلاً در صحبت‌های بزرگترها یک اظهار نظری کند و بگوید من هم این را می‌دانستم یا مثلاً وجودش را مثلاً ثابت کند ما اینها را در این ندیدیم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی نه خیلی سؤالی می‌پرسید از کسی.

آقای علی بابایی: بله کاملاً درسته.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و در مباحث هم وارد نمی‌شد.

آقای علی بابایی: نمی‌شد.

حجت الاسلام مظاهری سیف: برداشتتان می گویید این جور بودکه انگار از بالا به پایین نگاه می‌کرد.

آقای علی بابایی: بله من بعداً که، احساس کردم او اصلاً ما را کوچک می‌دید. یعنی واقعاً آن آگاهی که به قول خودش داشته و این‌ها به ما اصلاً می‌خندید بیشتر می‌خندید مثلاً به ما می‌خندید. خدمت شما عرض کنم این‌ها را من از بچّه‌ام داشتم و در این اواخر ما مستأجر بودیم. مادرش گفت که می‌خواهم دکور اتاق و کمدش را دیگر حالت جوانی پیدا کرده عوض کنم. ممکن بود من به خاطر مالی هم، مثلاً نمی‌خواستم، ولی در این مورد هیچ حرفی نزدم گفتم مسئله‌ای ندارد هرچه می‌خواهید. کمد او را بعد کاغذ دیواری کرد و موکت، همه وسایل‌هایش را عوض کرد، تعویض کرد. یعنی یک اتاق و هر روز یکدانه برای او سورپرایز داشت. یعنی می‌رفت مدرسه می‌آمد می‌دید یک چیز می‌دید مثلاً جدید آمده و خوشحال بود از این جریان و خوشحالی می‌کرد مثلاً و به عمه‌اش و به خاله‌اش اینها، نشان می‌داد و می‌گفت چه قشنگ است و.

حجت الاسلام مظاهری سیف: چیزی از عرفان حلقه و اینها توی این سالها داشت؟

آقای علی بابایی: اصلاً توی این مورد نبود، تا اینکه این اتّفاق افتاد. من در اوج ناباوری و شوکه شدم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: اینکه دست به خودکشی زد؟

آقای علی بابایی: بله، دست به خودکشی زد حالا توضیح خواهم داد که چه مسائلی اتّفاق افتاد ولی بحث را اینجا می‌برم که؛ این کتاب‌هایش را نوشته‌هایی را که نوشته بود دنیا هیچ، همه چه هیچ، بر هیچ مپیچ ای هیچ. بعد یا نوشته‌هایی که داشت، دنبال آن شب نخوابیدم، گشتم و گشتم یک باره این عرفان حلقه چیزش را به اصطلاح…

حجت الاسلام شمشیری: پایان نامه را.

آقای علی بابایی: پایان نامه را دیدم…

حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان شما پایان نامه اینها را یادتون افتاد که…

آقای علی بابایی: یادم افتاد که این کلاسها رفته بود.

حجت الاسلام مظاهری سیف: بعد از خودکشی او وقتی رفتید سراغ وسایل، یادتان افتاد که یک چنین داستانی است…

آقای علی بابایی: بله، بعد این را برداشتم مطالعه کردم، دیگر دقیق، اولاً جالبی‌اش اینجاست؛ دختر من طبق این کارنامه دو ماه رفته بود. چهاردهِ نهِ هشتاد و نُه شروع کلاس‌های او بود، چهاردهِ نهِ نود و چهار این اتفاق افتاد، یعنی چهارده یازده هشتاد و نه هم انقضایش بود دو ماه، درست ساعت لایه‌ی محافظ ساعت شش شب بود بعدازظهر، درست چهاردهِ نه نود و چهار، ساعت شش این اتفاق افتاد، این برای من خیلی بحث آور بود چرا این ساعت‌ها به هم ‌خواند، چرا مثلاً ساعت پنج اینکار را نکرد؟

حجت الاسلام مظاهری سیف: پس یه لحظه بایستید این را یک بار مرور کنیم؛ آیسان از چهاردهِ نهِ هشتاد و نُه می‌رود کلاس عرفان…

آقای علی بابایی: شروع کلاس عرفان او بود.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و دقیقاً روزی هم که دست به خودکشی می زند چهاردهِ نهِ نود و چهار است.

آقای علی بابایی: بله.

حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی پنج سال بعد.

آقای علی بابایی: پنج سال بعد.

حجت الاسلام مظاهری سیف: و بعد ساعت این کار او هم که شش عصر بوده دقیقاً ساعتی هست که روی جزوه‌اش نوشته…

آقای علی بابایی: نوشته است ساعت را.

حجت الاسلام مظاهری سیف: ساعت.

آقای علی بابایی: شش، بله رفته قدیمی است.[1]

حجت الاسلام مظاهری سیف: نوشته؛ لایه‌ی حفاظ ساعت شش شب است که این می‌نشسته آنجا برای اتّصال و گرفتن آن لایه‌ی محافظ و حلقه‌ها و حالا داستان‌هایی که دارند.

آقای علی بابایی: من خدمت شما عرض کنم من این را شروع کردم این جزوه را خواندم، جزوه را که خواندم دیدم آن مطالبی که آخر کلاس‌هایش برای من خواند درون این جزوه نیست!!! همان آن ساعت و دایره…

حجت الاسلام مظاهری سیف: نظام جهان دو قطبی و…

آقای علی بابایی: نظام جهان دو قطبی، گفتم خُب اینها را از کجا آورد؟ جای دیگری مطالعه نداشته، کتابی ندارد، سایتی نرفته، چون می‌دانستم من چون، ببخشید دروغ نمی‌گویم اینها را کاملاً جزء به جزء است. آن خدا بیامرز رفته، من اینها را برای آگاهی مردم اعلام می‌کنم چون من ندانستم، علم آن را نداشتم این بلا سر من آمده برای آگاهی مردم اعلام می‌کنم که بدانند…

آقای علی بابایی: رو به دوربین بگویید برای ما.

آقای علی بابایی: بله، بدانند مردم، که از ندانستن و ناآگاهی به کجا می‌رسند. من که نشسته‌ام اینجا مقصرش خودم هستم، خود کرده را تدبیری ، به قول آیسان هم نیست، چون نمی‌دانستم آگاهی‌اش را نداشتم. آمدم این را مطالعه کردم. رفتم دنبال آن ببینم این عرفان حلقه، این را از کجا یاد گرفته؟! طبق اینکه ماشاالله عرفان حلقه‌ای هم دو رو بر زیاد هست، سؤال و سؤال، گفتند این مالِ نمی‌دانم حلقه‌ی چهار هست؟ نمی‌دانم آن یکی گفت حلقه‌ی هشت هست…

حجت الاسلام مظاهری سیف: مال دوره‌ی چهارم و

آقای علی بابایی: بله یک همچنین چیزهایی. گفتم این چطوری شده که دختر من یک‌ترم این کلاس را رفته چه طوری شده ترم چهار و هشت را این در وجودش برای من توضیح داد در این موقع. بعد تحقیق و تحقیق، دیدم این معلّم به قول دوست او که این آموزش را به دختر من داده، پولی از من نگرفته، بگویم آقا پولی گرفت، هزینه‌ای گرفت، یا به قول خودمان مُفت و مجانی برای شما یاد داد، نه مُفت و مجانی، ایشان استاد، استاد نبود که بگوییم استاد بوده، یک عرفانی [را] دیده بوده، یک به قول خودشان کلاس‌هایی رفته بوده، بعد علمش را هم نداشته که برای خودش مثلاً بیاید برای بزرگترها و آن آدم‌هایی که آگاه هستند در جامعه و تبلیغ کنند…

حجت الاسلام مظاهری سیف: همان خانمی که به آیسان یاد داده است.

آقای علی بابایی: بله، ایشان دانسته‌هایش را دانسته‌هایی که ممکن است مثلاً در آن چهار ترم نمی‌دانم هشت ترم، من وارد این قضیه نبوده‌ام و الان هم نیستم، دانسته‌هایش را کلاً در این یک‌ترم خلاصه وار ریخته در مُخ بچه‌ی من. در اندازه ی لیوان، یک پارچ پُر کرده، ببخشید چه می‌شود؟ شما استاد، شما عرفانی‌ها جواب بدهند یک بچه‌ی ده ساله در دو ماه به قول خودمان. من اشتباه کردم اصلاً ندانسته، دانسته اصلاً این ترم را رفته. این یک‌ ترم را برای بچّه‌ی من درس می‌دادی. اگر من [او را] ترم دو می‌گذاشتم می‌گفتی آقا خودتان گذاشته‌اید. مقصرید، ولی من می گویم نه،من این یک ‌ترم را [درس] داده‌ای تمام شده ولی من می‌آیم می‌بینم این یک ‌ترم نبوده، این استاد این‌ها، به قولی معلم، این خانم این هر چه خودش چند ترم به قول خودمان آموزش دیده بوده آمده بیان کرده به بچّه‌ی من، یعنی ابلاغ کرده. بچّه‌ی من هم که پاک، معصوم یک بچّه‌ی ده ساله. ببخشید این عکس‌هایش است.

حجت الاسلام مظاهری سیف: قشنگ بگیرید رو به دوربین.

آقای علی بابایی: بله، چه طوری شده که این همه‌ی آن یک دانه خانم چهل ساله که هر چه داشته آورده. آیا بچّه‌ی خودتان بود این کار را می‌کردید؟ آقای عرفان حلقه‌ای، آقای مَستر حلقه آیا بچه‌ی ده ساله خودت را همچنین کلاسی می‌گذاری؟ همچنین درس‌هایی به او می‌دهی؟ می‌نشینی بگویی دایره‌ی مرگ را برای او؟ پس چه طوری به بچّه‌ی من یاد دادند این را جواب بدهند؟ من دوست دارم از این حلقه‌ای می گویند، مَستر می گویند، استاد فلان می گویند، بیایند به من جواب بدهند. من جواب ساده [می خواهم]، من سواد آن چنانی ندارم و بیانِ آن چنانی، علم آن چنانی ندارم. من یک آدم به قول معمولی آمدم نشستم ولی آنها ادّعایشان هست، ادّعای کاذب. ما فعلاً دین خودمان را به قول خودمان هنوز نتوانسته‌ایم بعد به بچّه‌مان عرفانی که به قول خودمان باید چندین سال زحمت بکشی و درس بخوانی تا به آن چیزهای دینی، مطالب دینی برسی. به مرگ و زندگی و برزخ، چه طوری به یک بچه‌ آمده آموزش داده؟ و آنجا فهمیدم که آمدم پشت کارنامه‌اش را مطالعه کردم. ببینید این کارنامه بندهایی دارد؛ اولاً این متنی دارد که متنش خیلی جالب است و شعری هم که جالب است دارد، عکس جالبی دارد این عکس خودش چیست و چه چیزی را نشان می‌دهد؟ خیلی جالب است. در کدام چیز دینی. آن جا بندهایش را آمدم بررسی کردم. در یکی از این بندها نوشته کسی که این عرفان برایش تفهیم می‌شود نباید از این حلقه بیاید بیرون اگر بخواهد بیاید بیرون باید به گروه اعلام کند، به این استاد اعلام کند که من آقا امروز دیگر این عرفان حلقه را وِل می‌کنم. دیگر نمی‌خواهم کار کنم کدام گروه است؟ کجاست این آدرس گروه و کجا این تشکیلات دارد و کجا استاد دارد؟ کجا کلاس دارد که دختر من مثلاً یا خود من بروم دیگر اعلام کنم که آقا من دیگر می‌خواهم

 حجت الاسلام مظاهری سیف: بیایم بیرون.

آقای علی بابایی: بیایم بیرون، استعفا بدهم از این حلقه استعفا بدهم چه بندی است این برای خودتان آورده‌اید؟

حجت الاسلام مظاهری سیف: بدهید به من ببینم، کدام بند است بخوانید.

آقای علی بابایی: بند آخرش، فکر کنم آخرش باشه.

حجت الاسلام شمشیری: یعنی بعد از این ماجرا که اتفاق افتاد می‌خواستید پِی ببرید به این که این گروه چیست که بایستی حالا ایشان از دنیا رفته‌اند به آنها اعلام کنند؟

آقای علی بابایی: اعلام کنم و کجا اعلام می‌کردم و چه جوری. مُنتها دختر من این کل مجموعه‌ای که مثلاً راهی که این عرفان و اینها از اول تا آخر حالا به قول خودمان مُفت و مجانی در اختیار یک نفر بدون تلاش. ببین در اختیار یک نفر می‌گذارند آمدم تحقیق کردم که آقا اولاً از ما پولی نگرفتند. دوما زحمتی هم، مطالعه نمی‌خواهی بکنی که بروی مثلاً درس بخوانی، فردایش امتحان بدهی. می گویند این را شما فقط بشنو، هیچ جواب سوالی هم نده. یعنی اگر بخواهی جواب هم بدهی برای آنها، می گویند آقاجان این فکرت خراب است. شما فقط باید قبول کنی. بعد خدمتتان عرض می‌کنم. آمدم مطالعه [کردم] دیدم که خیلی راحت اینها که مثلاً به دختر من آموزش داده‌اند مثل این می‌ماند که شما می‌خواهید بروید یک قلّه، یک راه این است که خودتان زحمت بکشید از اول پیاده تلاش کنید، پیاده روی کنید، راه‌ها را یاد بگیرید و بروید آن قله را فتح کنید و موقع برگشتن هم بلد هستی درست هست یا نه؟ برگشت را چون خودت با پای پیاده رفته‌ای و موانع و این‌ها را می دانی و تلاش کرده‌ای بلدی. یک راه اینکه نه شما را ببرند با هلی کوپتر بگذارند بالای قله، حالا رهایت کنند و بگویند خودت بیا. خودت به درد سر می افتی، نمی‌دانی از کدام سمت بیایی پایین. پایین چه درّه‌ای هست، پایین چه پرتگاهی هست. این‌ها بچّه‌ها را که آموزش می‌دهند. بچّه من را به این آموزش راهنمایی کردند. با این علم و آن علمی که به قول خودشان حالا بررسی نشده. ببین یک علمی است بررسی می‌کنند، رتبه بندی دارد، درجه دارد، زمان دارد. یک دفعه آموزش می‌دهند بدون تلاش. ببین جناب تو تلاش نکن. تو هیچ کاری نکن تو فقط بنشین.

حجت الاسلام مظاهری سیف: ما وصلت می کنیم.

آقای علی بابایی: ما وصلت می کنیم.

حجت الاسلام مظاهری سیف: سَرِ ساعت بنشین، ما تو را وصل می‌کنیم.

آقای علی بابایی: این آقایی که با هلی کوپتر رفته بالای قله نشسته نمی‌داند از کدام سمت بیاید. نمی‌داند کجاست، می‌آید و درون پرتگاه پرت می‌شود دیگر. ببخشید کجا می‌خواهد دیگر راه را پیدا کند. دختر من را برده‌اند با هلی کوپتر سر قله نشانده‌اند. حالا شما بیا پایین. چه جوری می‌خواهد بیاید؟ باید به پرتگاه برسد به پرتگاه زندگی. چه مشکلی داشته؟ چه چیزی داشته به کجا رسیده؟ چه چیزی باعث می‌شود. بابا دختر خودتان پانزده سال، عزیز خودتان، مشکلی که آقا جان اختلاف زندگی بوده، طلاق بوده، دعوا بوده، نمی‌دانم کمبود بوده. وقتی من به خودم قانع هستم. من می دانم خودم چه کاری کردم و چه جوری بگویم دیگر دروغی لازم نیست کسی به من مثلاً بیاید این را بگوید. مثلاً دختر من خودکشی کرد اولین لحظه من گفتم خودکشی کرد دختر من. گفتند نگو خودکشی کرده بگو از پشت بام افتاده. بد است خودکشی. گفتم نه، این باید روشن بشود. چون در وجود خودم و در کار خودم ایرادی نمی‌دیدم که بگویم مثلاً دختر من از پشت بام افتاد، بد است. مثلاً در خانواده‌ها، در فامیل می گویند چرا؟ چه شد؟ علّت؟ مثلاً دعوا؟ مثلاً یک عشق و عاشقی بود؟ مثلاً مساله ی ازدواج بود؟ عشق بود؟ دوست پسرش بود؟ نه همچنین چیزی واقعاً نداشتیم. یعنی هیچ مطلبی یا مثلاً سرشکستگی بود این‌ها برایش یا مثلاً یک دوستی یک جایی ضربه‌ای، نه هیچ کدام این‌ها نبود. یعنی واقعاً نبود. و علّت یابی کردم دیدم که هر بلایی که سر من درآورد، این عرفان حلقه درآورد. من اگر ادعایی می‌کنم، ثابت می‌کنم. من هر چیزی که می گویم، تک به تک، نقطه به نقطه طبق مدرک دارم حرف می‌کنم. الکی حرف نمی‌زنم. حرف‌هایم هم به قول خودمان طوطی وار نیست. من این‌ها را رفته‌ام یک دانه یک دانه تحقیق کرده‌ام. و دوست دارم این‌ها که ادّعایشان است این بندها را نوشته‌اند تازه خیلی زیاد است در این برنامه هم من فکر نکنم …

حجت الاسلام مظاهری سیف: بله اگر اجازه بدهید

آقای علی بابایی: خواهش میکنم.

 حجت الاسلام مظاهری سیف: حالا ما برنامه‌های دیگر هم در خدمتتان باشیم یکی دو جلسه‌ی دیگر و کامل کنیم این بحث را. اما نکته‌ی جالبی که در این جلسه مشخص شد این است که دقیقاً روزی که آیسان دست به خودکشی می زند، روزی است که وارد عرفان حلقه شده. یعنی چهاردهِ آبان سال هشتاد و نُه وارد شده، چهارده آبان سال نود و چهار هم دست به خودکشی می زند. نکته‌ی جالب دیگر این است که ساعتی هم که دست به یک همچنین کاری زده دقیقاً ساعتی است که در جزواتش هم نوشته، ساعت اتّصال و ارتباطش بوده، یعنی ساعتی بوده که اعلام کرده بوده به مربّی‌اش که من در این ساعت آماده هستم شما به من اتّصال بدهید، حالا همان وصل شدن به هوشمندی الهی و شعور کیهانی که در عرفان حلقه مطرح می‌شود و ما هم در قسمت‌های قبل بررسی کردیم تا حدودی و این تقارن‌ها و تناسب‌ها باعث شده که پدر آیسان به این جمع بندی برسد که این تصمیم به خودکشی با توجه به موقعیت خوب خانوادگی و سلامت روحی روانی‌ای که آیسان داشته در واقع این تصمیم و این اقدام مربوط می‌شود به عرفان حلقه و تاثیرآموزه های عرفان حلقه بر دخترشان. ما خواهش می‌کنیم حالا جلسه‌ی آینده هم همراه ما باشید ان شاالله بتوانیم بحث را کامل کنیم. از بینندگانی هم که با ما همراه بودند تا این قسمت و این جای برنامه سپاسگزاریم. باز هم با ما همراه باشید در قسمت‌های آینده. همه‌ی شما را به خدای بزرگ می‌سپاریم.

 

[1] – یعنی نوشته ی روی جزوه آیسان محو شده است تا حدودی.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا