متـن پیـاده شدهی قسـمت پانزدهم برنامهی نجـات از حلقـه در شبکـه جهـانی ولایت
حجتالاسلام مظاهری سیف: بسمالله الرّحمن الرّحیم. با قسمتی دیگر از مجموعه برنامهی نجات از حلقه همراه شما هستیم. در این مجموعه برنامهها ما سعی میکنیم آسیبها و انحرافات و نقدهای وارد بر جَرَیان عرفان حلقه را بررسی بکنیم. این جَرَیان که با ادّعای درمانگری و رساندن افراد به کمال و عرفان وارد زندگی مردم میشود مشکلات بسیار زیادی را برای آنها به بار میآورد. ما در قسمتهای مختلف سعی کردیم از مهمانانی دعوت کنیم که تجربهای در مورد عرفان حلقه داشتهاند و میتوانند برای ما روایت بکنند که وقتی کسی وارد عرفان حلقه میشود چه بر او میگذرد.
در این قسمت هم مثل برنامههای گذشته جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای شمشیری همراه ما هستند و همچنین سرکار خانم سیاهکویی که از شهر رفسنجان تشریف آوردند و ایشان تجربهی بسیار گستردهای در مورد عرفان حلقه دارند تا همهی دورههای اینها را در واقع پشت سر گذاشتهاند تا دورهی هشتم را طی کردهاند و بسیاری از اعضای خانوادهشان هم وارد این مجموعه شدند و گنجینهای از تجربهها را با خودشان به برنامه ما آوردهاند. میخواهید سلام ُعلیکی داشته باشید جناب آقای شمشیری.
حجتالاسلام شمشیری: خواهش میکنم، بسمالله الرّحمن الرّحیم. خدمت شما استاد بزرگوار، خانم سیاهکویی و بینندگان عزیز شبکه جهانی ولایت عرض سلام دارم خیلی خوشحال هستم که یک بار دیگر این توفیق را پیدا کردم در محضر شما عزیزان و بینندگان محترم باشم.
حجتالاسلام مظاهری سیف: خیلی متشکر، خوش آمدید.
حجتالاسلام شمشیری: خواهش میکنم. زنده باشید.
حجتالاسلام مظاهری سیف: خانم سیاهکویی شما هم یک سلامُ علیکی بکنید و برویم ادامهی ماجرای گذشتهتان را بشنویم.
خانم سیاهکویی: با سلام خدمت شما استادان بزرگوار و بینندگان عزیز.
حجتالاسلام مظاهری سیف: خُب ما داستان شما را میشنیدیم و به اینجا رسید که شما بعد از این که تا دورهی پنجم عرفان حلقه را گذراندید هنوز وارد دورهی پنجم نشدید و سعی کردید دوستان و بستگان و فرزندان خودتان را وارد این مجموعه بکنید و احساس میکردید که شما نتوانستید به نتایج عرفان حلقه برسید تا آن موقع، گفتید که خُب بگذارید اینها شاید بتوانند برسند و بعد بیان کردید که آسیبها و مشکلات از همان موقع شروع شد و هم زمان خودتان هم دیگر تجربههایی را نسبت به عرفان حلقه داشتید که به اصطلاح می گویند برون ریزی، یعنی ویروسها و نمیدانم در واقع جنها و ارواح سرگردانی که عرفان حلقه ادّعا میکند که در درون هر فردی هست و باعث بیماری و درد و رنج او میشود، اینها را می گویند ما با عرفان حلقه بیرون میکنیم و شما در ترم پنج، دورهی پنجم تازه این تجربهها برایتان اتّفاق افتاد زمانی که بسیاری از افراد را وارد این مجموعه کرده بودید و تازه فهمیدید که چه مشکلاتی به بار میآید. در مورد پسرتان میگفتید که ایشان یادم میآید تا جلسهی قبل به اینجا رسیدیم که هم قرآن را خیلی میخواند و میگفت میخواهم رمز گشایی بکنم آیات قرآن را، هم خیلی در عباداتش گریه و مناجات و اینها را زیاد میدیدید. از آن طرف فوراً نماز را گذاشت کنار و با مربی عرفان حلقهشان که یک خانمی بود و با یک خانم دیگری یک مثلث عرفانی را تشکیل دادند.
خانم سیاهکویی: همکار بودند.
حجتالاسلام مظاهری سیف: همکار بودند. یک مثلث عرفانی را تشکیل دادند که حالا چه بکنند، این مثلث قرار بود چه اتفاقی برایش بیفتد؟
خانم سیاهکویی: بعد از اینکه حالا مثلث را تشکیل دادند، او را بردند، حالا اینها از قبل طراحی شده بود که مَسترِ آقا بود، آن خانم دارالقرآن بود که آن هم دوباره از شاگردان آن مستر بودند.
حجتالاسلام مظاهری سیف: یعنی یک مستری بوده که؟
خانم سیاهکویی: این دو تا خانم هم یعنی شاگردانش بودند.
حجتالاسلام مظاهری سیف: شاگردانش بودند. که با پسر شما میشوند آن مثلث.
خانم سیاهکویی: مثلث. حالا در خانه آن خانمی که استاد دانشگاه بود جلسهها را آنجا میگذاشتند.
حجتالاسلام مظاهری سیف: آهان، یکی از این خانمها استاد دانشگاه هم بود؟
خانم سیاهکویی: استاد دانشگاه بود، آن یکی هم معارف درس میدادند. بعد که حالا یک اّتفاقاتی که این جور جریانی یعنی رابطهاش را با ما دیگر قطع کرد فقط صبح که میرفت بیرون، آخر شب میآمد.
حجتالاسلام مظاهری سیف: به توصیهی ی آن مربّی و مسترشان گفته بودند که با شما هیچ صحبتی دیگر نکنند.
خانم سیاهکویی: [هیچ صحبتی] نباید بکند، تا شد قبل از عید هشتاد و نه که من دیدم خیلی حالت تهوع دارد. خیلی یعنی بدنش تمام کبود میشد. میگفت مامان چه کار کنم دستم تمام دارد درد میآید، یا پایم دارد درد میآید. من هم میگفتم چون من دفاعی که ندارم هنوز من دفاعی موفق نشدم که لایهی دفاعی را بگیرم. میگفتم من به آن خانمی که، تلفنی زنگ زدم یک خانمی دیگر مال کرمان بود گفت خیلی خُب حالا شما دفاعی را من از راه دور اعلام میکنم روی پسر شما، پسرم هم خیلی تَب داشت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: دفاعی در واقع یکی از حلقههایی است که در عرفان حلقه می گویند ما این حلقه را به شما میدهیم شما به کمال میرسید.
خانم سیاهکویی: دقیقاً درست است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یک حلقه دیگر میدهیم به کمال میرسید این حلقه اسمهای مختلفی دارد یکی هم حلقه دفاعی است.
خانم سیاهکویی: دفاعی بود. بیشتر از دفاعی استفاده میکردند بعد اینکه [دفاعی را] داد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: دفاعی معذرت میخواهم من به خاطر اینکه…
خانم سیاهکویی: نه خواهش میکنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بینندگان یک مقدار در جریان باشند، دفاعی برای این است که همان جنها و ارواح سرگردان که درون یک نفر رسوخ کرده بریزد بیرون.
خانم سیاهکویی: بریزد بیرون.
حجت الاسلام مظاهری سیف: این نقشش این است. بله.
خانم سیاهکویی: بعد از این دیگر حالا که حلقه دفاعی غیر در کلاس بودم، ما گفتیم حالا او را ببینم با آن مَستر رفسنجانی گفتیم بیایند لایهی دفاعی بدهد که خودش حلقه داشته باشد که ویروسها اذیّتش نکنند. بعد بردیمش کرمان پیش یک مَستر دیگر، او روی آن جلسه خصوصی، رویش دفاعی حلقهها را به او تفویض کرد. آن هم یعنی الان پسر من دفاعی دارد من ندارم دیگر. او لِولش از من رفته بالاتر. بعد حالا این جا میگفتند که وقتی در دفاعی بوده من خودم چون در کلاس نبودم یک حالت گرگ مانندی از درون وجود این پسر آمده بیرون.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی کسانی که در کلاس بودند…
خانم سیاهکویی: در کلاس بودن. بله.
حجت الاسلام مظاهری سیف: می گویند یک گرگ از وجود پسر شما خارج شده.
خانم سیاهکویی: خارج شده.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب.
خانم سیاهکویی: حالا این جا دیگر می گویند به قول خودشان می گویند آزاد میشوند. یعنی ترم ٣، حلقههایی که طاهری دارد. استاد اصلی دارد، یعنی الان پسر شما ٢ تا حلقه بیشتر از آن استاد، استاد طاهری دارد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی با این گرگی که خارج شده این اتفاق افتاده است؟
خانم سیاهکویی: خارج شده این حلقهها دیگر بهش تفویض شدند، یعنی آنها تا ٨ حالا من اینها را یادداشت کنم که بگویم حلقهها را.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی معذرت میخواهم با آن حلقهی به قول معروف دفاعی که میگیرد که جنها و ارواح سرگردان از وجودش خارج بشوند یک گرگی می گویند از وجود این خارج میشود که.
خانم سیاهکویی: خارج میشود.
خانم سیاهکویی: برای خودم هم خنده دارد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بله. به دنبال این می گویند دیگر حلقههایش از طاهری که پایه گذار عرفان حلقه هم است بیشتر شده پسر شما.
خانم سیاهکویی: بله. بعضیها مثلأ ترم ٣ تمام حلقهها تفویض میشوند. اصلاً دیگر نا خود آگاه…
حجت الاسلام مظاهری سیف: پس خیلی مقامات عرفانی بالایی پیدا کرده.
خانم سیاهکویی: از کجا میآید، فلان. که حتّی مثل فامیل من فامیل اطرافم میگفتند خواهرم تو نمیدانی این کیست اگر بدانی.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب.
خانم سیاهکویی: اینجوری مبارزه با او نمیکنی. جلویش نمیایستی، بچهات فلان است، بعد حالا این جا دیگر مثلاً بابایش میآید وسط، یعنی بابایش دلیل هیچ عنوان چه نمیکند، بابا بیا همراه من برویم ما میخواهیم مُصلّی را بخریم، یک زمینی مُصلّی دارد رفسنجان. بابایش میگفت همراهش میروم ببینم این چی میگوید، میفهمیدم یکی از دوستانم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسر شما میخواست زمین مُصلای رفسنجان را بخرد؟
خانم سیاهکویی: همش میگفت زمین مُصلی را بخرید، برق کشی آن به عهده کی، مثلاً بنائی آن به عهده کی، نقشهاش به عهده کی.
حجت الاسلام مظاهری سیف: میخواست چه کار بکند آنجا به نظر شما؟
خانم سیاهکویی: میگفت باید مثلاً یک گروهی بیایند اینجا تمام چیزهای ارگانیک را بدهیم به اطراف مثلاً نیروهایی که تازه داریم جمع میکنیم اینها مثلاً حالا الان می گویند تراریخته و فلان، ما همه چیز خوب را بدهیم به مثلاً دانشجویانمان.
حجت الاسلام شمشیری: یک تشکیلاتی را تشکیل بدهند.
خانم سیاهکویی: تشکیلاتی راه بیاندازیم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: نه میخواهم ببینم غذا بدهند یعنی؟
خانم سیاهکویی: نه یعنی میگفت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یا آموزشهایی و آگاهیهایی بدهیم.
خانم سیاهکویی: آموزش، یعنی دانشجو اینجا جذب کنیم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی میخواستند یک دانشگاه عرفان حلقه درست کنند.
خانم سیاهکویی: عرفان حلقه درست کنند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب. خُب بله.
خانم سیاهکویی: بعد از این ماجرا همهاش به من میگفت مامان یک حسی به من میگوید تو باید این کار را بکنی، این کار را نکنی، تا یک زمانی حالا یک شعری گفت حالا اگر بگویم. شهادت امام رضا (علیه السلام) بود من گفتم که.
گفت مامان من الان. گفتم حالا یک اتّصالی بگیر. هیچ کسی که الان نیست. اینها اینقدر می برنت این طرف و آن طرف من اینقدر زحمت کشیدم، تو را بردم این کلاس این اتّصال هم به من بگو. آگاهیهایت را بگو خُب من را اینقدر نامحرم می دانی؟ تمام زندگیام را گذاشتم برای تو، اینجا یک خورده دلخور شدم از او.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی هنوز شما فکر میکردید عرفان حلقه واقعاً یک چیزایی در آن هست؟
خانم سیاهکویی: در آن هست. حالا اینجا چطور میشود یک استاد دانشگاه دارد اینجور خُب آنها دیگر مسلماً آنها از من چیزتر هستند ولی یا مثلاً آن [دانشجوی] معارف که یک ترم خوانده من نخوانده بودم. گفتم خدایا چه اتّفاقاتی دارد. خب من هم میخواهم بفهمم. چرا شما راز و رمز با هم میگویید. یک کم بیا به من هم بگو تا من هم ببینم آیا من هم میتوانم وارد شما بشوم. حتّی خواهرش هم گفته بود بگذار من هم بیایم، گفته بود نه تو شکل مثل مار میمانی تو نمیتوانی تو اله، بیشتر الهه جمع میکرد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: به خواهر، یعنی دختر شما؟
خانم سیاهکویی: به دختر من گفته بود بیا.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسرتان میگوید تو نمیتوانی وارد ما بشوی چون شکل ماری؟
خانم سیاهکویی: شکل ماری.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب.
خانم سیاهکویی: بعد حالا خُب سنشان هم پائین نبود که. بعد گفته بود به خواهرش گفته که من یک دینی دارم که اگر بابا و مامان بفهمند، یعنی اصلاً من را در خانه راه نمیدهند، من باید اینها را ترکشان کنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسر شما یعنی گفته بود من دینم عوض شده.
خانم سیاهکویی: دینم عوض شده حالا اینجا دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: دیگر مسلمان نیستم.
خانم سیاهکویی: میگفت نه دینم عوض شده. وقتی که اینا را به خواهرش گفته بود، اینها تازه به من گفته بودند اگر آن موقع گفته بود شاید میتوانستم کاری انجام بدهم. بعد حالا سال، چند روز قبل از عید خیلی برون ریزی داشت یعنی واقعاً تمام این بدن تمام کلاً کبود میشد بعد از این دفاعی را براش گرفتیم و حلقهها را زد بالاتر از استاد اصلی، یک دفعه گفت که بابا من میخواهم بروم ترکیه. باباش هم گفت بابا تو که نه سربازی، هیچ چیزی نداری چه جوری؟ میگفت حالا هر چی داری؟ میگفت بابا 50 یا 60 تومن یا 5000 تومن بده به من به شوخی بردار همراهت ببر. ما میگفتیم میخواهد با دوستش برود اصفهانی، جایی. گفتیم خب برو. یعنی هیچ وقت از ما جدا نمیشد این پسر. اصلاً این جوری نبود. یعنی همش با صلاح و مشورت. رفت و گفت ما طی الارض میکنیم. گفن من میخواهم برم. گفت چه جوری؟ گفت ما طی الارض میکنیم. شروع کرد از چیزای فراماسونری، حالا میفهمم چیز. برامون توضیح دادن.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی پسرتان میگفت میخواهیم برویم ترکیه ولی با طی الارض میخواهیم برویم؟
خانم سیاهکویی: میخواهیم با طی الارض برویم. من فکر میکردم حالا شوخی میکند، بعد میگفتم نکند همچین چیزی باشد چون قدیم اینجور عارفایی بودند، پسر منم عارف شده است. یا مثلاً به من میگفت برو اطرافیان، آنهایی که در کلاس بودند [میگفتند] خوش به سعادتت پسرت فلانِ، برو سجدهی شکر به جا بیاور، برو نماز فلان بخوان. من هم همینجور نذر میکردم، نیاز میکردم. میگفتم این کار را کنم. یا مثلاً اگر تولّدی میشد میرفتم کمیتهی امداد برایش بچه میگرفتم. یعنی کارهای خیر انجام میدادم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی از طرف آن کار خیر میکردید؟
خانم سیاهکویی: از طرف آن کار خیر میکردم. خب خداوند عالم خیلی دیگر هرچی داشتند عنایت میکردند به من. بعد همینجور که حالا داشتم میگفتم امام زمان (عج) مکان دارد، زمان ندارد. یک دفعه همینجور شروع کرد شعر گفتن. که مهدی یار میخواهد / پر پرواز میخواهد / کنون دیده تو شک کردی / تو سقا را رها کردی / کنون الله اکبرکن / ز سبحان جامه برتن کن. همینجور داشت به من اینجوری اشاره میکرد، دیدم اصلاً حالتش، اصلاً دیگر رفت. گفتم چیکار کنم؟ این بچه چه جوری میتوانم او را جمع کنم. کاشکی اصلاً نگفته بودم میخواهد اتّصال برای من بگیرد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی به خاطر شما که اتّصال گرفت آگاهیهایش را به شما هم بگوید؟
خانم سیاهکویی: همینجور نگاه کرد در چشمهایم این حالت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: این حالت شعرگویی و بی حال شد.
خانم سیاهکویی: بی حال شد. بعدش دیگر اینجور نمیتوانستم. دوباره رفتم زنگ زدم به این خانم، استاد دانشگاه. گفتم رضا حالش خوب نیست من چیکار کنم؟ حال شما می گویند تو بیمارستان یک نفر، دو نفر شفا دادی و فلان کردی چون اطمینان به او داشتم که مثلاً میگفتند. زنگ زدیم بندهی خدا آمد و پسرم دراز کشید. ما همینجوری همه بچّهها گفتن آمده و فلان و اینها، بیایید یک اتّصالی بگیریم. این شاید خاص باشد اتّصالش. همینجور تا که دست گرفت روی سرم گفت این تندیس، تندیسی در تن پسر شماست که آینده مملکت را میسازد. حالا این حالت را داشت همینجور میگفت، نمیدانم چه وِردی میگفتند، یک چیزی با هم صحبت میکردند، رد و بدل، میگفت نگفتم نگو نگفتم نگو، این حرفها اینها راز و رمز است پیش ما.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی پسرتان در حالی که همینجور بی هوش روی زمین افتاده بود آن خانمی که یکی از آن ضلعهای مثلثیشان بود آمد بالای سرش و شروع کرد ارتباط گرفتن. با هم حرف زدند. و به او گفت مگر نگفتم نگو.
خانم سیاهکویی: گفت اصلاً نگو، اینها را نگو. بعد میگفت مامان من مثلاً الان شما دارید از کنار من رد میشوید من یک انرژی خاصی را احساس میکنم. خوشحال میشدم خب حالا پسرم اینجور از من تعریف میکند. از او خیلی خوشحال میشدم. یا دارید نماز میخوانید همهاش دور شما گرگ میبینم که چه گرگهایی دورت هستند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسرتان این چیزها را میدیده.
خانم سیاهکویی: بله. بعدش دیگر حالا اینجا دیگر میگفت میخواهم بروم ترکیه، یعنی روز عید، حتی عکسهایش را دارم، آمد با خواهرش عکس انداخت، همان لباس قشنگ و تمیز برای بچّهها خریده بود و برای خودش، لباس عیدش بود. رفتیم دیدن مادربزرگش، همیشه عید پیش مادربزرگش و فامیل بودیم عیدها میرفتیم پیش همدیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عید سال 89.
خانم سیاهکویی: سال 89، گفتم مامان بیا برویم. گفت نه مامان حالم اصلاً خوب نیست. رفتیم، زنگ زد گفت مامان دارم میمیرم. من دیگر مردم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خونه تنها مانده بود؟
خانم سیاهکویی: خونه مادربزرگش مانده بود. یعنی خالم بود. همراه من آمده بود خانه مادرم اینها. تا رفتم گفت مامان من شیر میخواهم، بادام میخواهم. این را ریاضتش میدادند. انجیر میخواهم. چی میخواهم. میرفتم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: کی این ریاضت را به او میداد؟
خانم سیاهکویی: نمیدانم. حالا همین مثلث بود که حالا آن خانم. اینجا نمیتوانم بگم که کی بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: کی این دستور را میداده است.
خانم سیاهکویی: کی این دستورات را میداد. حتماً انجیر داشته باشم. میگفت من اصلاً 5 تا موز میخواهم. 5 تا سیب میخواهم. 5 تا پرتقال میخواهم. همراه من خودم رانندگی میکردم از این زیرگذر رفسنجان داریم. این حالتی، میگفتم اینها را برای چه میخواهی؟ یک چیزی را از من دور میکرد. رفتم برایش خریدم. گفت باید یک نفر از پاکستان بیاید خانهی ما. تو اینها را راه میدهی بیایند؟ گفتم بیایند. گفتم کی باید باشد؟ گفت خانم دارالقرآنی باشد، استاد دانشگاه باشد، مستر باشد، او آقا باشد، ما بشویم 5 نفر. حالا تو هر چی میخواهی به من بگو، اگر هر آرزویی داری من برآورده میکنم هر چی که میخواستی بخری تا الان نخریدی من برایتان میخرم، من هم به شوخی گفتم پول سی دیهای بازی که به تو دادم همانها را به من بده، حالا گفت چرا این حرفها را میزنم کتاب ارابهی خدایان داده بود گفتند بخواند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب، خب!
خانم سیاهکویی: بعد یک کتابی بود دربارهی کوروش کبیر. مثلاً من دیدم باستانی پاریس دربارهی کوروش که مثلاً ذوالقرنین بود یک تکههایی میدانستم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یک لحظه اجازه بدهید کتاب ارابهی خدایان در باب این است که بالاخره موجودات فضایی بودند که آمدهاند روی زمین کارهایی را انجام دادند و تکنولوژی بشر را در یک دورهی خیلی پیشرفته کردند و حت/بی بعضیها تصورشان این است که در همین فاز فکری، که حتّی زندگی و انسان را در زمین این موجودات فضایی خلق کردند حالا این که در عرفان حلقه کتاب ارابهی خدایان را دادهاند پسر شما خوانده است این دیگر خیلی جالب است.
حجت الاسلام شمشیری: و ایشان هم مطابق آن تشکیل، میخواستند آن تشکیلات را راه بیندازند واینجور فکرهایی در ذهنشان بوده است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بله آن تشکیلات را.
خانم سیاهکویی: حالا این شده بود برای آنها آزمایشگاهی، زنگ زدم حالا این جا دیگر میگفتند، حالا پرینت موبایلش را هم دارم که مثلاً سند داشته باشم، گفت میخواهم بروم ترکیه، لباس پوشید و رفت، حالا هر چی به باباش هم جرأت نمیکردم بگویم که این کجا رفت، بعد از دو روز، سه روز گفت کجاست بچه؟ گفتم نمیدانم. حالا گفتم رفت اصفهان. گفت این بدون اجازه ما جایی نمیرفته است! بعد شوخی کرد، بچّه خانه مادربزرگش است، میآید. یا مثلاً شبها میرفت پیش مادر بزرگش میخوابید آن خانم، استاد دانشگاه، میگفت بیا خانهی من را پاک سازی کن.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، یعنی شب میرفت خانهی آن خانمی که استاد دانشگاه بود.
خانم سیاهکویی: مثلاً مادر بزرگش میگفت مادر این ساعت دو بچه را بردند! کجا بردند؟ یعنی در خانه نمیتوانست باشد، یا مثلاً خواهرش میگفت پیشش خوابیده بودم همهاش توی کابینتها را میگشت دنبال یک چیزی میگشته است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسر شما؟
خانم سیاهکویی: پسر من، بعد حالا آن که دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: حالا اینها معذرت میخواهم، اینها حاج آقا حالا من این را زیاد شنیدم که می گویند.
حجت الاسلام شمشیری: بله.
حجت الاسلام مظاهری سیف: میآیند درون کابینت خانهها دنبال جن میگردند که اینها را بیرون کنند. یک حلقهای هم دارند به نام حلقهی پاکسازی که در یک خانهای مثلاً اعلام میکنند حلقه را، نتیجهاش این میشود که جنهایی که درون این خانه هستند بروند بیرون و محیط پاک بشود اتفاقاً خیلیها می گویند از بعد از اینکه میآیند این حلقهی پاک سازی اعلام میکنند در خانهی ما تازه ما احساس میکنیم که یک چیزایی هست به آنها که می گوییم، می گویند آهان اینها پنهان بودند دارند برون ریزی میشوند، رو آمده، دارند میروند دیگر، صبر کنید میروند.
خانم سیاهکویی: حتی 20 هزار تومان عطار از من گرفت ما خانهمان تازه ساز بود آمد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همان مربی اصلی؟
خانم سیاهکویی: همان عطار در رفسنجان، همان عطاری داشت، همین که از در آمد میگفت ماشاالله، ماشاالله، ماشاالله گفتم خانه ما اصلاً جن ندارد خیلی راحت، یعنی آن شب راحت خوابیدیم رفت طبقه بالا گفت این خیلی مشکل دارد، گفتم اینها نیستند که مشکل دارند حالا اگر آمدند دوباره می گویم پاک سازی اعلام کنید یعنی حالا.
حجت الاسلام مظاهری سیف: چه کسانی مشکل دارند؟
خانم سیاهکویی: میگفت خانهی طبقه دومتان خیلی مشکل دارد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آهان، طبقه دوم.
خانم سیاهکویی: ویروسهای غیر ارگانیک.
حجت الاسلام مظاهری سیف: جن دارند یعنی در واقع.
خانم سیاهکویی: گفتم این خیلی خانمش مریض است، همان خانمی که بالا بود زنِ مهندسی بود بعد میخواست برود آمریکا. میگفت مامان نگذار برود آمریکا این خانم، با همان خانم استاد دانشگاه بود آمدند اتّصالش دادند میگفتند اسم من را نگویید که من کی بودم آمدم اینجا اسم مستعار من را بگویید. حالا همان روز گذاشتم فیلم سلیمان نبی تلویزیون، بعد کوروش کبیر را گذاشتم تماشا کردند ظهر هم خیلی قشنگ از آنها پذیرایی کردیم آقامان هم گفت کی بودند، گفتم آن هم خانم استاد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خودشان این فیلمها را آورده بودند؟ دیدند؟
خانم سیاهکویی: بله، بعد گفت کی آنجاست؟ گفتم آقامان زنگ زده است گفتهاند من میخواهم بیایم گفتم نه اینجا معذب هستند. خانم استاد دانشگاه است، کلاس گذاشتیم، بعد ظهر ناهارشان دادیم و گفتم، حالا چون خیلی ما کسی بیاید باهاش خودمانی میشویم اینجوری، گفتم خانم میبرید بچههای من را تا خانهی عمهشان گفت باشد اشکال ندارد. همین دخترم و پسرم همراهش رفتند رساند، حالا فردا شد دیدیم که دیگر یک جا دیگر رفتند. حالا آن خانه مادربزرگش حالش بد شد و اینها زنگ زد گفت بگو به آن خانم استاد دانشگاه بیاید. زنگ زدیم رفتم خودم دنبالش آوردمش گفت این از درون ضربه خورده است حجت الاسلام مظاهری سیف: پسر شما.
خانم سیاهکویی: پسر من. آمد و رفت تو اتاق حالا به ما گفت اصلاً شما وارد نشوید رفت توی اتاق دیدیم ای وای حالش خوب شد زنده شد دیگر اصلاً.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پسر شما خوب شد؟
خانم سیاهکویی: پسرم خوب شد آمد حالا بادامش دادم، شیر به او دادم، گفتند این معجزه شد، آمدم یکی از اقواممان که همراهم از خانه مادرم اینها آمده بود با آن رفتیم، دیدم گفتند که تو دراز بکش، پسرم آمد بالا گفت خاله من بالا سرتان را میگیرم خانم استاد دانشگاه آمد پاهایش را گرفت گفت الان چشمهایت را ببند و رصد کن رفسنجان را، او هم گریه، تمام آیات قرآن هم بنا میکرد به خواندن و گریه، حالت بدنش چیز عجیب غریبی داشت، حالا یک دفعه دیدم که گفت مامان مامان، گفتم چی شده است؟ گفت در را باز کن من بروم بیرون، مثل حالا اژدها تو دست این بود که مثلاً یک جانوری خیلی عجیب و غریب
حجت الاسلام مظاهری سیف: این جور داشت میرفت بیاندازد بیرون.
خانم سیاهکویی: میرفت من میگفتم این چقدر سنگین است (با خنده) در را باز کردم دیدم همراه این خودش را انداخت، پرت کرد بیرون. یعنی حال او بد میشد، این کار را که میکرد حال او هم بد میشد. چه چیزی را میدید و چه در دست او بود، نمیدانم. آن بنده خدا هم حالا دیگر رفتند خانه گفت باید شیر بخوریم، خرما بخوریم، زیتون بخوریم. من هم میرفتم میگرفتم خب یک پسر که بیشتر نبود. همه زندگیام، جانم همین بود دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خب یک مقدار اینجا را خلاصه کنیم. ماجرای پسر شما خیلی طولانی شد و وقت ما هم کم است. ایشان دیگر چه ادّعاهایی دارد؟ گفتید که بقیه میگفتند که این از طاهری هم رفته است بالا و همین خانم استاد دانشگاه و مربیشان و اینها که این دیگر از پایه گذار عرفان حلقه هم زده جلو، بیشتر حلقه گرفته است و در مسیر کمال بیشتر پیش رفته است، خودش هم اینها را قبول داشت؟ خودش هم چیزی میگفت؟
خانم سیاهکویی: بله، میگفت من مثلاً ذوالقرنین هستم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: ذوالقرنین هستم؟
خانم سیاهکویی: ذوالقرنین هستم. یک دفعه میگفت من نعوذبالله امام زمان هستم. حالا به شکلهای مختلفی خودش را… حالا اینجا دیگر رفتند، بردند او را بیرجند. بردند بیرجند، بعد از سه روز اصلاً غیب شد. نبود، زنگ زدیم به همین خانم. گفتم از رضا خبر ندارید؟ گفت با منِ معنوی او تماس بگیر. من هم گفتم من معنوی چه؟ الان sms آن را دارم. در دلم گفتم باشد با من معنوی او تماس میگیرم. ثانیهای نشد پیام داد، مامان، بابا من مشکلی ندارم، حالم خوب است. حالا اینجا دیگر ما ارادهای نداریم که بگوییم بچهی ما کجاست. جلوتر حضور غیاب میکردم ولی دیگر رفت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی شما یک لحظه گفتید خب با من معنویاش تماس میگیرم. او به شما پیامک داد.
خانم سیاهکویی: بله، من معنوی حلقهاش را به ما دادند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: نکند همین خانم دوستش همراهش بوده است، با هم یک جا بودند؟
خانم سیاهکویی: بله بعد میگفت که خب صدایش هست. اینها همراه رفتهاند دهانه غار را باز کردند. پنج سانت باز کردند، کوروش کبیر گنج را داده به پسر من که اگر لیاقت داشته باشد خرج ایران کند. حال اینجا دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: الان گنجها در دست پسر شماست؟ امانت کورش کبیر است. عجب.
خانم سیاهکویی: حالا اینجا سلیمان نبی و اینها. حال بعدش که آمدند، بدنش تکه پاره، سه روز هیچ چیز نخورده، لباسهایش هم…
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی پسرتان بازگشت به خانه و بدنش زخمی و مجروح بود؟
خانم سیاهکویی: تمام این بدن تکّه تکّه بود. میگفت مادر من سه روز هیچ چیزی نخوردم. ادّعای پیامبری کرد، ادّعای اصلاً همه چیز. دیگر من نمیتوانم بگویم. بعد به همان فامیلم کنارش بود طلاها را در آورد انداخت بیرون. گفتتو نباید طلا دستت کنی. یا مادر تو را با این چوبها میسوزانند آن دنیا. تخت و فلان نباید در خانهات داشته باشی.
حجت الاسلام مظاهری سیف: طلاهای فامیلتان را در آورد؟
خانم سیاهکویی: بله دستبند را در آورد گفت خاله این را بیانداز بیرون اصلاً آن دنیا اصلاً اینها نباید. حالا به چه چیزی رسیده بود ما میگفتیم خیلی خب.
حجت الاسلام مظاهری سیف: که اینها زخارف دنیاست و همه را بریزیم بیرون وسایل خانه و …
خانم سیاهکویی: اصلاً هیچی. گلیمی بیاندازید زیر پایتان این طور زندگی کنید. حالا گفتم دنبال گنج رفتی؟ گفت من که اصلاً اهمیت به گنج نمیدهم، من گنج نمیخواستم مادر. من برای مردم میخواهم این گنج را. گفتم خیلی کار خوبی میکنی. حالا می گویم آدرس گنج. میگوید نه من اگر آدرس گنج را بدهم فلان میشود. من هم گفتم نه نده. یا مثلاً میگفت دارد ابوطالبی…
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی شما به او گفتید آدرس گنج را بده گفت نه.
خانم سیاهکویی: من گفتم به او خب من میروم الان کاری ندارم. بیا برویم گنج را پیدا میکنیم من که احتیاجی نداشتم، میدهیم کمیتهی امداد، میدهیم آنهایی که می دانم مسئولاند. شاید تو واسطه بشوی ما گنج را پیدا کنیم خیلی خوب است. بعد حالا از این ماجرا که وقتی آمدند و رفتم پیش مَستر گفتم آقا چه بر سر بچه من آوردی؟ چه کار کردی؟ چرا بچه من این طور شد. گفت شما گذشتهتان پاک بوده پسر شما پذیرفته شده. من الان هشت سال است منتظر این واقعه هستم که پسر شما. حالا خودم هم در حالت برون ریزی شدید فقط سرم را اینطور میگیرم جلوی مسترها مرد دیگر هیچ چیزی نمیگویم، می گویم باشد مرد، اشکال ندارد. برای خودم داشت دیگر همه چیز عادی میشد. گفتم من الان دارد سرم اصلاً خیلی حالم خیلی عجیب بود گفتم. گفت تموم شد، بلند شد حرکات عجیبی گفتم حالا من بچهام چه؟ گفت نه اشکال ندارد میآید.
حجت الاسلام مظاهری سیف: شما سرتان آن وقت آرام شد این حرکات را کرد.
خانم سیاهکویی: نه من اصلاً رفتم قرص خوردم دیگر.
حجت الاسلام مظاهری سیف: فایدهای نداشت.
خانم سیاهکویی: ولی حالا یک طوری میخواست من را خاموش کند که صدایش بیرون نرود. حتی آقایم تا صبح نشست با همان مستر صحبت کرد گفت گذشتهها این کار میکردم یک دفعه اینطور گنج پیدا میکرده، ما بدبختیم ما فلانیم. من آنقدر کوههایی ثبت کردم به نام خودم به نام خانمم به نام پسرم بعد حالا پسر ما گنج دارد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: چه کسی اینها را میگفت؟
خانم سیاهکویی: اینها را مستر. همان آقا مستر که…
حجت الاسلام مظاهری سیف: میگفت کوههایی را ثبت کردم به نام خودم؛ خانمم و پسرم. چه کوهی را ثبت کرده؟
خانم سیاهکویی: کوه مثلاً یا معدن چه بوده، معدنهای مختلفی بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همین جا فکر میکنم بحث کافی است. این من معنوی هم موضوع جالبی است. که خانم سیاهکویی با منِ معنوی پسرشان تماس گرفتند خودشان البته نمیدانند چطور این تماس را گرفتند. و او پیامک داده و از حال خودش خبردار کرده خانواده را. چیست این من؟ توضیح بفرمایید.
حجت الاسلام شمشیری: مَنِ معنوی یک مسئلهی بسیار مهمی است از واژههای بسیار پرتکرار در عرفان حلقه است در ترم دو و چهار بحث میشود در مورد آن. دامنهاش خیلی گسترده است. موجب انحرافات زیادی میشود من خیلی خلاصه بررسی میکنم. ببینید اینها برای انسان کالبدهای مختلف، منهای مختلف، اجزای مختلف، ابعاد مختلف قائل هستند یکسری منها را قائل هستند که یکی از آنها من معنوی میشود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: نقش آن در زندگی چیست؟
حجت الاسلام شمشیری: معلم درونی انسان است. حتّی به جایی میرسد که در جزوهی ترم پنج و دورهی پنجم اینها، صفحه صد و نود و شش باشد اگر اشتباه نکنم، یک کسی سؤال میپرسد از بنیان گذار فرقهی حلقه که این مَنِ معنوی همان نکیر و منکر است؟ ایشان پاسخ میدهند: بله در گذشته سطح شعور مردم پایین بوده است و مجبور بودهاند اینجوری به آنها بگویند و من معنوی یک کارگزاری است که پاسخگوی اشتیاقهای شماست اگر اشتیاق آن فرد برای شبکهی شعور کیهانی در قانون بازتاب مثبت باشد، پاسخِ مثبت میدهد. البته بینندگان عزیز اشتباه نکنند قانون منِ معنوی که مطرح میشود بازتاب اعمال نیست که در اسلام مطرح میشود. یک چیزی است که اصلاً خرافی است و به هرحال خروجی آن این میشود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: اولش که شما گفتید من فکر کردم میخواهد بگوید وجدان است، عقل است که می گویند رسول باطنی است ولی بعد رسید به نکیر و منکر و یک چیز دیگری شد.
حجت الاسلام شمشیری:بله اینها می گویند یک کارگزاری است، تناقض بسیار وجود دارد حتّی این مَنها در عرفان حلقه به جایی میرسد که خروجی آن در بحث معاد که این من متحرک است، من ثابت است یکی از آنها باید بسوزد تا بعد اینها تا در ابد کسی در جهنم نماند. یک انحرافات واقعاً شدیدی وجود دارد پرداختن به منها یک جلسه مستقل میخواهد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: پس میتوانیم خلاصه بگوییم من معنوی اینطور که حالا شما ارجاع هم دادید به متن صحبتها و جزوهی درسها در واقع نکیر و منکر است اما قبل از اینکه پرده از رویشان برداشته شود در عالم قبر.
حجت الاسلام شمشیری: یک بُعدش.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یک بُعد من معنوی، در این دنیا تا وقتی هستند به عنوان من معنوی.
حجت الاسلام شمشیری: یک کارگزاری است ولی کارگزار درونی است که اشتیاقها را پاسخ میدهد و حتّی در روز قیامت هم میآید و کسانی که حق الناس دارند مثلاً، آنها را، با آنها صحبت میکند با منِ معنوی آنها و بخشیده میشوند. یعنی میخواهد یک اباحه گری را در واقع طاهری ایجاد کند.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی منِ معنوی میتواند بیاید و خطاهای انسان را حتّی در حدّ حقُّ الناس ببخشد.
حجت الاسلام شمشیری: بله، فلذا اینجا به آن می گویند ولی، اینجا به آن می گویند وکیل مدافع. یعنی خیلی ابعاد گستردهای دارد بعد اینها را، پازلها که کنار هم قرار میدهیم یکجا کارگزار میشود، یکجا درون انسان است. یکجا فرشتهها را انکار میکند یک ملغمه ای بوجود میآید که واقعاً پر از تناقض است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: عجب. خیلی متشکر ما وقت این برنامهمان هم تمام شد و هنوز فکر میکنم داستانِ خانم سیاهکویی مانده. حالا اینها مربوط میشد در واقع به تجربیاتی که از طرفِ پسرشان داشتند، دخترشان هم متاسفانه آسیبهایی دیدند و بستری هستند که یک مقدار هم دوست داریم در مورد ایشان بشنویم که چه تجربهای را از سر گذراندن و الان چه وضعیتی دارند. همهی اینها را میگذاریم در واقع این کتاب باز میماند و در قسمت بعد ادامه خواهیم داد و امیدوارم بتوانیم در جلسهی آینده مباحث را جمع بندی بکنیم همهی شما بینندگان عزیز را به خدای بزرگ میسپاریم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.