یادداشت هایی برای عرفان حلقه

باور کنید می توانیم عشق خدا را تجربه کنیم

بسم الله الرحمن الرحیم

در یادداشت های قبلی از پایه گذاران و هواداران عرفان حلقه پرسیده بودم، چرا می گویید که انسان نمی تواند عاشق خدا شود. یکی از عزیزان لطف کرد و پاسخی داد و پاسخ او انگیزه ای شد تا این یادداشت را تقدیم شما کنم.

آن دوست عزیز در پاسخم نوشته است: «ما نمی توانیم عاشق خدا شویم چون لازمه عاشق شدن بی نیاز بودن و طلب هیچ نکردن از معشوق است، حال ما که نیازمند مطلقیم چگونه میتوانیم عشق بورزیم. در نتیجه تنها می توانیم به مخلوقاتش عشق بورزیم و با صفاتی که برای او می یابیم صدایش کنیم. مگر می توان عظمت او را درک کرد که حال عاشقش بشویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟»

این که نوشته اید، لازمه عشق به خدا بی نیازی از اوست، این مطلب را از کجا آورده اید. چرا برای عاشق شدن باید از معشوق بی نیاز باشیم؟ همانطور که می دانید عشق به معنای محبت شدید است و این شدت محبت در رابطه با خداوند بزرگ و زیبا و مهربان که تمام قلب و وجودما پر از وجود و حضور و نور اوست امکان پذیر است. و قرآن مجید محبت شدید و عشق خدا را برای مومنان امکان پذیر دانسته است. (بقره.165) در همین آیه محبت  من دون الله مذمت شده است.

بی نیازی و بانیازی در رابطه با تجربه عشق خدا دخالتی ندارد، تنها کافی است عاشق نظری و طمعی برای براوردن نیازهایش نداشته باشد و تنها نیازش خود معشوق باشد. این همان چیزی است که مولای رومی تجربه کرد و گفت

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از  آن

 

و حافظ می گوید

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی

خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی

حسن خدا بی زوال است و کسی که چشمش به حسن و جمال او گشوده شود و پایش به راه عشق او کشیده شود، عشقی بی زوال را تجربه خواهد کرد. این عشق الاهی است که با نیاز اساسی و هستی شناختی انسان به خدا گره خورده است . عاشق هنگامی از حریم محبت به مقام عشق می رسد که درجات شدت محبت را بگذراند. مرز جدایی عشق از محبت وحدت است، یعنی عاشق تمام وجودش را در معشوق فانی می بیند، هستی اش همه هستی معشوق می شود. در این حالت تمام هستی عاشق فقر و نیاز به معشوق است. هستی غیر از هستی او ندارد. عشق در اینجاست که معنی پیدا می کند و اگر این نیاز هستی شناختی کشف شود، سایر نیازها بی معنوی خواهد شد.

جمله معشوق است و عاشق پرده ای

زنده معشوق است و عاشق مرده ای

 

به تدریج وقتی محبت شدت می گیرد، شعله شیدایی در قلب عاشق زبانه می کشد و گویی هستی اش را می سوزاند و ذوب می کند و این دردی است که تنها با کشف وجود معشوق در خویش التیام می یابد. وصالی که با فنای عاشق حاصل می شود و تمام وجود عاشق می شود فقر و نیاز به معشوق . تجربه عشق آمیخته با نیازی است که نیاز و درد و فقدانی بالاتر از آن نیست و درد هجران معشوق دردی است که اگر دلی آن را احساس کند، در صورتی که تکه تکه شود، دردی غیر از درد هجران احساس نخواهد کرد.

 

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک

چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

 

عشق به دنبال این درد و نیاز می آید. البته این درد و نیاز در قلب و وجود همه هست، رهپوی راه عشق این حقیقت پنهان و راز نهفته را کشف می کند.و عشق خدا را به سطح آگاهی می آورد و این همان معرفت است. معرفت یعنی شناختی که وجود داشته اما غفلتی یا وقفه ای در آن ایجاد شده بر خلاف علم که شناخت بدون کاستی است، برای همین در میان نام های خداوند عارف نیست، اما عالم هست.

 

پس اینکه بگوییم انسان نمی تواند عاشق خدا شود چون قادر به فهم او نیست یا اینکه بگوییم انسان نمی تواند عاشق خدا شود چون عشق در رابطه با کسی که نیازی به او نداریم تحقق می یابد. درست نیست. ما می توانیم عاشق خدا شویم چون او را می فهمیم، ما می توانیم عاشق خداشویم چون تمام وجود مان فقر و ربط و نیاز به اوست. فاش تر بگویم ما عاشق خدا هستیم چون در عمق وجودمان او را می فهمیم، ما همه عاشق خداهستیم، چون با تمام وجودمان به او نیازمندیم. ولی افسوس که سرگرمی با اغیار و غفلت در اثر غوطه خوردن در جلوه های او ما را از او دور کرده است. و دردمندانه تر از همه اینکه عده ای به نام عرفان عشق او را نکار می کنند، و دلدادن به مظاهر و جلوه های او را به جای حقیقت او توصیه می کنند.

کسی که عاشق خدا شود می تواند، به همه جلوه های او عشق بورزد،

 

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 

از عشق به تجلیات او سخن گفتن بدون عشق او چه معنی دارد. کسی که هیچ از لیلی نشنیده و او را ندیده، می تواند عاشق جای پای او باشد و آنجا را ببوسد؟ تا او را نبینی، نفهمی، و از جام عشقش ننوشی، عشق به جلوه هایش از هوس فراتر نمی رود و هر عشقی بدون عشق او حب دنیاست که حب الدنیا رأس کل خطیئه.

 

عزیز!

هر گاه که به یادم می افتد انکار عشق در عرفان حلقه و یا از سوی هر ذهن و زبان دیگری که این خورشید عالم افروز و شاهد جگر سوز  را انکار می کند، قلبم فشرده می شود، بغض گلویم را می گیرد و دوست دارم فریاد بزنم «خدایا عاشق تو هستم، چرا این حقیقت روشن را انکار می کنند.» همه انسان ها درعمق وجودشان عاشق خدا هستند، اگر این عشق را انکار می کنند برای این است که خودشان را نشناخته اند.چرا که اگر خودشان را بشناسند، او را خواهند شناخت و اگر او را بشناسند، عاشقش می شوند.

 

عزیز!

عاشقانه برایت می نویسم و تو را دوست دارم با تمام وجود، چون با تمام وجود کسی را دوست دارم که تو جلوه ای از جلوه های او هستی، مهم نیست تو را دیده باشم یا نه، تو را بشناسم یا نه. هر که هستی، هر جا هستی و هر جور هستی، مخلوق و دست پروردۀ کسی هستی که همه هوشم، همه قلبم و خواب و بیداریم سرشار از حضور و عشق او است. تو را ندیده ام و نمی شناسم اما، اصل تو را دیده ام و عاشقش هستم، و او تو را با دست رحمت و قدرتش آفریده است.

که جهان صورت است و معنا یار

لیس فی الدار غیره دیار

منبع: سايت حجت الاسلام و المسلمين حميد رضا مظاهري سيف

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا