متن پیاده شدهی قسمت اول برنامه نجات از حلقه در شبکه جهانی ولایت
حجت الاسلام مظاهری سیف: بسم الله الرّحمن الرّحیم. سلام خدمت بینندگان همراه با شبکهی ولایت. با مجموعه برنامهی نجات از حلقه در خدمت شما هستیم. این برنامه تا حدودی با سایر برنامههایی که از این شبکه مشاهده کرده ائید متفاوت است. در این مجموعه برنامهها ما به یکی از موضوعات مهمّ جامعه و یکی از جَرَیانهای بسیار مهمِّ عرفانیِ کاذب میپردازیم. عرفانِ حلقه یا عرفانِ کیهانی که گاهی با نامهایی مثل فرادرمانی و چیزهایی دیگر نامیده میشود، یکی از جریانهای مهمّ عرفانیِ کاذب است که در سالهای اخیر عدّهی زیادی را به خودش جذب کرده. مخاطبین عرفان حلقه فقط افرادی نبودهاند که از قلمرو فرهنگ دینی بیرون هستند و نیازهای معنویشان را نتوانستهاند با مسائل دینی پاسخ بدهند بلکه گاهی کسانی که وارد این جریان شدهاند انسانهای بسیار متدیّن، مؤمن و به قول خود ما، بچههای هیئتی و حزب اللهی بودهاند و از این جهت لازم است که مخاطبینِ معمولاً متدیّن و با ایمانی که با شبکهی ولایت همراه هستند این موضوع را به عنوان یک آسیب جدّی که ممکن است در کمین ما هم باشد تلقّی بکنند و این برنامهها را پیگیری بکنند. در این برنامه ما دو مهمان ارجمند داریم جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای امین شمشیری که از اعضای فعّال انجمن نجات از حلقه هستند و در چند سال گذشته فعّالیتهای جدّی ای را در عرصهی اجتماعی و فرهنگی برای پاسخ به شبهات مطرح شده از سوی عرفان حلقه و کمک به افرادی که وارد این جریان شدهاند و تجربههایی در این باب داشتهاند، وقت زیادی را برای کمک به این عزیزان گذاشتهاند. که از ایشان میخواهیم که خودشان را معرفی کنند و علّت ورودشان به این بحث و آشناییشان با عرفان حلقه را بفرمایند.
حجت الاسلام شمشیری: خواهش میکنم، بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. شمشیری هستم خیلی خوشحالم که در خدمتتان هستم. البته عرض سلام و ادب و احترام و ارادت دارم خدمت شما و بینندگان شبکهی ولایت. حقیقت امر این است که سال 91 به بَعد بود که با این جریان ما آشنا شدیم. تهران من تحصیل میکردم آن زمان و خود به خود سوالاتی پیش میآمد و استارت این کار در واقع آنجا خورده شد و قبل از آن خُب با جریاناتی مثل تصوّف و اینها من آشنایی داشتم و نقد میکردم، ورود من به این ماجرا صبغهی کلامی داشت نه بحث درمانی این فرقه و اوجش رسید به جایی که در یک سفری که ما شیراز بودیم در برگشتن از این سفر با یکی از دوستان آشنا شدیم، پزشک بودند ایشان و در مورد عرفان حلقه سؤال پرسیدند و همین سؤال باعث شد که ما جلسات هفتگی را در اصفهان دائر کنیم تا امروز که در خدمت شما هستم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بسیار خوب. خوشحالیم که در این برنامه و در این مجموعه برنامهها ان شاءاللّه در خدمتتان هستیم و از حضورتان بهره مند میشویم.
حجت الاسلام شمشیری: خواهش میکنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: مهمان دیگر برنامهی ما جناب آقای سید مهدی عسگری هستند. ایشان تجربهای دارند از آشنایی و ورود به جریان عرفان حلقه و بعد هم متوجّه شدنِ آسیبهایی که از این جریان متوجّه ایشان میشود و فرآیند جدا شدن و فاصله گرفتن از عرفان حلقه. که حالا فکر میکنم که در چند برنامهای میتوانیم داستان پر ماجرای زندگی ایشان را و تجربههایشان را بشنویم و استفاده کنیم. جناب آقای عسگری خودتان را معرفی بفرمایید.
آقای عسگری: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. با عرض سلام خدمت استاد عزیز آقای مظاهری، استاد عزیزم آقای شمشیری و تمام بینندگان عزیز و محترم شبکهی ولایت. اینجانب سید مهدی عسگری، متولد 1360، ساکن شهر اصفهان هستم و شغلم رانندهی کامیون است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: چطور شد که با عرفان حلقه آشنا شدید آقای عسگری؟
آقای عسگری: اگر اجازه بفرمائید من در 3 مرحله زندگی خودم را توضیح بدهم. اصلاً قبل از اینکه اسمی از عرفان حلقه بشنوم و وارد این عرفان بشوم و زمانیکه وارد این عرفان شدم و زمانیکه به لطف خدا و کمک استاد عزیزم آقای شمشیری از این عرفان بیرون آمدم و در حال حاضر که در خدمتم شما هستم. اصولاً هر شخصی، هر فردی در یک سری مراحل و مشکلات زندگی و در یک سری مریضیهای خاص خود به خود وارد…
حجت الاسلام مظاهری سیف: احساس خلأ و کمبود و نیاز میکند…
آقای عسگری: احسنت و خدای خودش رو صدا میکند و رو به خدا میآورد، هر چند که من از دوران نوجوانی نمازم به جای خودش بود. مقیّد بودم به نماز. مخصوصاً نماز، توی هیئتها بودم ولیکن اوج مشکلات من از سال 91 شروع شد. خب نزدیک به 16 سال بود که من توی این شغل رانندگی، مشغول این شغل بودم. تا اینکه گواهینامه گرفتم، به صورت شخصی دیگر شروع به کار کردم. سال 91 دیگر تصمیم به ازدواج گرفتم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خیلی دیر تصمیم به ازدواج گرفتید؟
آقای عسگری: خُب میخواستم که یک مقداری از لحاظ مالی غنی تر باشم که خدا آن روز را نیاورد محتاج کسی نباشم. خُب فردی همسرم را به من معرفی کردن، اقدام کردیم، تا اینکه سال 91 ازدواج کردیم. مؤمن بودم، مقیّد بودم ولی متاسفانه یک سری اساسنامهی زندگی، اساسنامه هر چیزی صبر است. با صبر تمام مشکلات را و با توکّل به خدا (اوّل توکّل بر خدا و صبر) آدم بر هر مشکلی غلبه میکند. توکّل بر خدایم خوب بود ولی متاسفانه صبر را من نداشتم. این هم که صبرم را من نداشتم، خُب عزیزانی که همکارم هستند میدانند واقعاً این شغل خیلی سخت است، از لحاظ روحیهای واقعاً آدم تضعیف میشود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: ما هم که تصوّر میکنیم رانندگیِ کامیون و شب و روز و جادّه و دوری از خانواده، معلوم است سخت است.
آقای عسگری: بله. خیلی سخت است و خدا را شکر در این مدّتی که من مشغول رانندگی بودم و به این شغل مشغول بودم خدا را شکر، خدا را شکر میکنم از هر گونه آسیب اجتماعی و کلاً هرگونه مشکلی که بخواسته باشد شخصیت خانوادگیام و خودم را زیر سؤال ببرد دور بودهام. ازدواج که کردیم یک سری مشکلاتی برای من پیش میآمد، با همسرم که متاسفانه می گویم یکی به دلیل اینکه ایشان طرز صحیح زندگی کردن و وظیفهای که یک زن نسبت به شوهر خودش دارد، انجام نمیداد و دلیل دوم اینکه متاسفانه من صبرم خیلی کم بود. ایشون 15. 5. 92 بود روز عید فطر، هیچوقت این تاریخهای سال 92، من هیچوقت یادم نمیرود. برای خودم نوشتهامشان. نه اینکه برای یادگاری، برای اینکه مروری بکنم، در آینده بهتر تصمیم بگیرم، بهتر بتوانم خودم را نشان بدهم آن شخصیتی که واقعاً باطنم دارم و در باطنم هست را بتوانم خدای نکرده زیر سؤال نبرم. 15. 5. 92 بود همانطور که خدمتتان عرض کردم، زنم به خاطر یک بحث خیلی کوچک و به خاطر یک کم صبریِ بنده، از منزلم بیرون رفتند و فردای همان روز اقدام به طلب مهریه کردند. خیلی صحبت کردم، خیلی تماس گرفتم. فامیلهایم، پدر و مادرم، بزرگترهایم را فرستادم ولی ایشان هیچ گونه رغبتی به برگشتِ خودش نشان نداد. خُب انسان است وابستگی دارد. هر کسی، ایشان هم که دیگر همسر من بودند، خیلی خاطرات.
اینجا آشفتگیهای من شروع شد و واقعاً از لحاظ روحی خیلی متأسفانه ضعیف شدم. پنجم محرّم نود و دو بود، خب در این چند سالی که من بیابان کار میکردم خیلی سالم، بدون هیچ گونه پیش آمد، خیلی مغرورانه، مشغولِ کارم بودم و واقعاً به خودم افتخار میکردم که خدا را شکر توانستهام خودم را حفظ بکنم از هر لحاظی. پنجم محرم نود و دو بود، کرمانشاه، باری از بندرعباس زده بودم. (فولاد سازی در جادهی هرسین -کرمانشاه) خالی کردم و برگشتنی نهاوند را که رد کردم دهاتی رسیدم به نام جعفر آباد. البته بعدها متوّجه شدم همان خانواده. (ببخشید حرفام تو هم پیچید) جعفر آباد تصادف کردم و متأسفانه یک پیر مرد را کشتم. البته هنر خودم را نشان دادم از جادّه انحراف شدم که به ایشان نزنم. حتّی تَه ماشین دیگه آخر به ایشان خورد، و خانواده ایشان این مطلب را از من مخفی کردند که ایشان اصلاً کرولال بود و از لحاظ ذهنی متاسفانه عیب داشت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: فراموشی داشت.
آقای عسگری: بله. حالت افسردگی شدیدی داشتند. اینها را از من مخفی کردند و به هیچ عنوان در دادگاه بیان نکردند. چون من مهارتهایی را که باید انجام بدهم را دادم ولی خب متاسفانه ایشان به حرکت خودشون و به دویدن خودشون ادامه داد با اینکه من از جاده انحراف شدم که نزدیک بود حتی ماشین هم چپ بشود. خب خیلی سخت بود، هیچ وقت آن ساعت و آن لحظه را…
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی معذرت میخواهم یعنی تا اینجا شما یک مشکل خانوادگی داشتید، یک تصادف سختی هم پیش آمد. مشکلات همینطور دارد روی هم جمع میشود.
آقای عسگری: روی هم دارد جمع میشه. بله. خب واقعاً آن ساعتها و آن روز را من هیچ وقت یادم نمیرود. ماشین نیروی انتظامی، افسر راهنمایی رانندگی آمدند ماشین را بردیم در پارکینگ و دستبند به من زدند و من را وارد بازداشتگاه کردند. در این مدّتی که زنم رفته بود؛ من استارت کارم، میگم نمازم، میگم خیلی مقیّد بودم به نماز. ولیکن هیچ وقت نمیشد قرآنی بخونم. استارت کار من با زیارت عاشورا شد. یکی از دوستان گفت زیارت عاشورا را بخوان معجزهاش را خواهی دید. حالا باز هم عذر خواهی میکنم حرفهایم یک مقداری با هم اختلال پیدا کرد، در آن مدتی که زنم رفت یکی از دوستان قدیمیم را دیدم، خب حال زار من را هر کسی میدید متوجه میشد که من یک مشکلی دارم که اینقدر این حالت گریان را دارم، اینقدر افسردهام. به من گفت سید مهدی چت شده؟ چی شده؟ جریان زنم را برایش توضیح دادم. گفت من میدانم صد در صد برایت جادو کردهاند. برای زندگیت شما جادو کردهاند. و من یک شماره به شما میدهم حتماً با این بنده خدا صحبت کن، من قول میدهم مشکلت را حل بکند. من خب خیلی به همسرم علاقه داشتم، خیلی زیاد، واقعاً به ایشان وابسته بودم، اصلاً نبود ایشان زندگی مرا خالی کرده بود. من آمدم و زنگ زدم به ایشان که اسمشان حسن بود و خودشان را سادات معرفی کرده بود.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همان کسی که به شما معرفی شده بود برای حلِّ مشکلِ طلسم و جادو…
آقای عسگری: احسنت. زنگ زدم و گفتم: آقای سید حسن؟ گفت: بله بفرمائید. گفتم که مرا یکی از دوستان معرفی کرده است. ایشان را معرفی کردم، به جا آوردند. گفتند، بله بفرمایید در خدمتم، توضیح دادم که زنم رفته…
گفت: شما محبّت بفرمایید فردا با من یک تماس بگیرید. من فقط آن شب را بیدار ماندم تا صبح بشود و با ایشان تماس بگیرم.
تماسی که با ایشان گرفتم، خب بعد از نماز صبح بود با ایشان تماس گرفتم. گفت: بله آقا سیّد برای شما جادو کردهاند، و خیلی دوست داری که زنت برگردد؟ گفتم: من تمام تلاشم همین است. گفت: خب شما زحمت بکشید اگر مقدور است این مَبلغ را بریزید به حسابِ من، خب من باید یک سری وسیله بخرم، برای شما جادو کردهاند، این طلسم و این جادو را باطل کنم. گفتم: چشم. من رفتم و این مَبلغی را که به ما گفته بودند را همین اول صبح برایشان کارت به کارت کردم. با ایشان تماس گرفتم و گفتم که مبلغ واریز شد. گفت: بله آقا سید، دست شما درد نکند، پیامش برای من آمد. یک زحمت دیگری برای من بکشید، گفتم بفرما، گفت: قبل از نمازهای صبحت، یک سری کارهای خیلی سنگین، واقعاً سخت، به من گفتند که انجام بدهم، قبل از نمازهای صبحم. در حدود، من یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح بلند میشدم و این کارها را انجام میدادم. گفت این به پیشرفت اینکه این جادو زودتر باطل شود، این طلسم زودتر باطل شود، و خودت هم طلسمهایی برایت کردهاند از شما دور بشه…
حجت الاسلام مظاهری سیف: کمک میکند.
آقای عسگری: کمک میکند. خب ما این کارها را انجام میدادیم تا اینکه.. (حالا باز هم.. عذر خواهی میکنم، حرفهای من پیچید توی هم، عذر خواهی میکنم بینندگان عزیز) تا اینکه آن تصادف را من انجام دادم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خب پس این ماجرای گرفتار شدن به جادوگر و اینها مال قبل از تصادف است.
آقای عسگری: که بعداً هم فهمیدم این آقا اصلاً جزء صوفیهاست، که استاد عزیزم (آقای شمشیری) خیلی توی این زمینه کمکم کردند، خب تا اومدم از این آشنایی اولمان تا این تصادف نزدیک به بیست میلیون تومان از مال من را گرفت، به عنوانهای مختلف.
حجت الاسلام مظاهری سیف: همین جادوگر؟
آقای عسگری: همین جادوگر، همین کسی که خودش را از سادات معرفی کرده بود، به عناوین مختلف، آقا سید. حالا داشتم رانندگی میکردم، زنگ میزد، آقا سید خواهشا اولین پارکینگ برو کنار. لا اله الا الله، قضیه چیست؟ تصادفی در راه داری، ما این تصادف را از سر راهت بر میداریم، این مقدار پول بریز توی حسابم. خب من واقعاً از لحاظ روحی برای همسرم ضعیف شده بودم، دیگر طاقت اینکه بخواهم مشکل جدیدی برایم پیش بیاید را نداشتم. تا اینکه تصادف هم شد. خب همونطوری که عرض کردم، رفتم توی بازداشتگاه، هیچ وقت یادم نمیرود، زمانی که وارد بازداشتگاه شدم اولین چیزی که از سرباز خواستم یک کتاب ارتباط با خدا بود، کارهای قبل از اذان صبحم را انجام داده بودم ولی زیارت عاشورایم را نخوانده بودم، زیارت عاشورا را خواندم و فردا صبحش مرا به دادگاه بردند. خب نزدیک به تاسوعا و عاشورا بود، پنجم محرم بود که من تصادف کردم. فقط به ما اجازه دادند که برویم تاسوعا و عاشورا را در شهرستان خودمان تمام کنیم. و برای دادگاه بعد از عاشورا…
حجت الاسلام مظاهری سیف: برگردید.
آقای عسگری: برگردیم، اینجا قاضی یک کمکی به ما کرد؛ که یک سند، یک وثیقه در حدود پانزده میلیون با خودتان بیاورید که بتوانید آزاد باشید. ما زمانی که از بازداشتگاه آزاد شدیم و گوشی مان را به ما دادند فوری زنگ زدیم به این سید حسن خان.
حجت الاسلام مظاهری سیف: به این جادوگر.
آقای عسگری: گفتم که پس چطور شد؟ پس شما قرار شد که هوای ما را داشته باشید؟ خدا ان شاالله که من را به حق مادرم زهرا ببخشد، میگفتم خدا، ولیکن، خدا گفتن یک جهتِ قضیه است و خدا را درک کردن و با خدا بودن و انسان، خودش را تسلیم خدا کردن و راضی شدن بر رضای خدا و بر آنچه که خدا برایت مقدر کرده یک مسئله دیگر است. من خدا میگفتم ولیکن، ان شاالله که خدا من را ببخشد، از کارهای خدا داشتم زور میشدم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آن رضایت و تسلیم در برابر خداوند را نداشتید.
آقای عسگری: متأسفانه درکش را نداشتم، واقعاً متأسفانه. زنگ به ایشان زدم و گفتم که پس شما قرار شد که جلوی به قول معروف مشکلات من را بگیرید، جلوی اینکه برای من بخواسته باشد اتفاقی بیفتد. گفت: سید جان، یک چیزی بهت بگویم؟ گفتم بفرما. گفت: الان کجایی؟ گفتم در مسیرم دارم میروم اصفهان.
لااله الاالله، گفت: برو یک پارکینگ خاکی پیدا کن، توی این پارکینگ یک تپه خاکی هست، میآید سر راهت، برو پشت این تپه، دور خودت را یک دایره بکش و یک سری نمازهایی به من گفتند بخوان.
حجت الاسلام مظاهری سیف: نمازهای بدعت آمیز، شما قبلاً اینها را در منابع دینی و اینها ندیده بودید چنین چیزهایی باشد؟
آقای عسگری: نه، ندیده بودم، نه اصلاً، اصلاً نشنیده بودم. می گویم خودم در یک خانوادهی مذهبی بودم، هیئتی بودم ولی یک همچین چیزهایی که ایشان میگفت را من تا حالا نشنیده بودم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی ظاهر توصیههای ایشان، نماز و عبادت و اینها بود ولی باطنش…
آقای عسگری: ایشان خیلی آدم زیرکی بود، خیلی راحت نقاط ضعف من را پیدا کرد واقعاً کَیِّس[1] بود، واقعاً. یعنی من هنوز که هنوز است برایم جای ابهام است، واقعاً مبهم است که ایشان چطور به این سرعت توانستند نقطه ضعف من را پیدا بکنند و بتوانند از چه طریقی روی من مسلّط بشوند. خب اتفاقاً خیلی اصلاً برای خودم تعجب آور بود، به اولین پارکینگی که خوردم مشخصات آن پارکینگ در آن بود، رفتم پشت تپه دور خودم را یه دایره با انگشت کشیدم کارهایی که بود انجام دادم به من زنگ زد (سید حسن)، گفت سید جان تو الان باید یک دست و یک پای خودت را از دست داده باشی، پس بگو شکر. گفتم یعنی شما جلوی این قضیه را گرفتید؟ گفت که: من که کارهای نیستم با توکّل بر خدا بله و می دانم که دستت خالی است، این مبلغ را بریز به حساب. عرض کردم خدمتتان من تا آمدم…
حجت الاسلام مظاهری سیف: یعنی دست و پایتان را از شما میگرفت…
آقای عسگری: دست و پایم را از من میگرفت، خواهرم را مریض میکرد، مادرم را وارد بیمارستان میکرد، پدرم را وارد مرده شور خانه میکرد، خُب من هم خیلی خیلی خانوادهام برایم قابل احترام هستند، مخصوصاً پدر و مادرم. مخصوصاً پدر و مادرم. می گویم خیلی راحت نقاط ضعف من را پیدا کرده بود تا آمدم از ایشون جدا بشوم نزدیک به 20 میلیون تومان حداقل که نخوام دروغ بگم خرج شد. خب ما آمدیم اصفهان و مراسم تاسوعا و عاشورا را گذراندیم و بعد از عاشورا رفتیم به همان شهرستانی که قرار بود برویم برای آزادی ماشین، دادگاه برگزار شد من با وثیقه آزاد شدم تا آمدم ماشین را آزاد بکنم دو هفتهای طول کشید.
حجت الاسلام مظاهری سیف: ما میخواهیم خیلی زودتر برسیم به آنجایی که شما با عرفان حلقه آشنا میشوید.
آقای عسگری: بله خب میگویم اگر که اجازه بفرمایید هر چند که وقت شما را میگیرم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: داستان شما شیرین است و زمان برنامهی ما کوتاه است.
آقای عسگری: من سعی میکنم یک مقداری زودتر خدمتتان عرض کنم.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خواهش میکنم.
آقای عسگری: خب در این مدت دو هفتهای که من قرار بود دنبال آزادی ماشین باشم، بنده خدا پیرزنی به صورت خیلی ناخودآگاه بدون هیچ گونه آشنایی، با ایشان آشنا شدیم و پدر و مادرم هم همراهم بودند. به ما محلّ سکونت خودشان، منزل خودشان، یک اتاقی به ما دادند که بتوانیم آنجا استراحت کنیم و آنجا باشیم. من در این دو هفتهای که مشغول آزاد کردن ماشین بودم خب پدر و مادرم آنجا بودند. ایشان صبح به صبح، قبل از اذان صبح برنامههای کاری من را زیر نظر داشت.
حجت الاسلام مظاهری سیف: تماس میگرفت با شما و چِک میکرد.
آقای عسگری: میدید بلند میشوم، قبل از اذان صبح میروم وضو میگیرم. این پیر زن کلاً زوم کرد روی من.
حجت الاسلام مظاهری سیف: آن صاحبخانه را می گویید. من فکر کردم آن جادوگر از راه دور شما را کنترل میکرد.
آقای عسگری: بله، کارهایی که آن جادوگر به من گفته بود را قبل از اذان صبح انجام میدادم، گویا ایشان…
حجت الاسلام مظاهری سیف: جلب توجه کرده بود برایش این کارهای شما.
آقای عسگری: واقعاً اصلاً. حتّی این اتاق که به ما داده بودند یک حالت عرفانی داشت، دیوارهای سبز، پرچم سبز. چند تا از پرچمهای امام حسین علیه السلام، یک حالت هیأت مانند کوچکی داشت. خیلی فضای خوبی بود. برای عبادت هم خیلی جالب بود برایم. ایشان برنامهی کاری من را به پسرشان گفته بودند. حالا گویا که پسر خودشان درویش بود. حالا خب همان طور که مستحضرید در منطقهی غرب کشور دراویش زیادند. چیزی برای من به روی خود نیاورد. ماشین را آزاد کردیم و آمدیم اصفهان و پسر ایشان شاهین شهر مینشست، یکی از شهرستانهای اصفهان است. چیزی، مدّتی طول نکشید بعد از این که من آمدم اصفهان ایشان تشریف آوردند اصفهان و خب دعوتشان کردیم که تشریف بیاورند خانه ما و یک تشکری باشد در قبال زحمتشان. پسر ایشان برای در اصل، دیدن من و دیدن مادرشان آمدند منزل ما، من بیرون بودم که پسر ایشان و بنده خدا حاج خانم آمده بودند، آمدم داخل و سلامی کردم و به محض این که وارد شدم پسر ایشان یک حالت عجیبی به من نگاه کرد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: خب میخواهید همین جا داستان شما را نگه داریم. چون میخواهیم یک مقدار تا اینجای قصه را یک تحلیل و بررسی بکنیم. و این زمینهها و بسترهایی که به وجود آمده و باعث شده شما به سمت عرفان حلقه بروید را از فرمایشات آقای شمشیری هم بهرهمند بشویم. ولی تا اینجا رسیدیم که شما با یک درویشی آشنا شدید.
آقای عسگری: حالا به غیر از آن آقا سیّد.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بله آن سیّدی که جادوگر بود یا مدعی بود طلسم شکن است یا از اینجور هنرها دارد. آن بماند، یک درویشی هم وارد زندگی شما میشود که حالا فکر کنم باید برای جلسه آینده به آن بپردازیم.
تا اینجای صحبتهای آقای عسگری خب مطالب خیلی جالبی در آن بود. فکر میکنید شما واقعاً چه زمینهها و عللی وجود دارد و باعث میشود وقتی افراد مواجه میشوند با یک مُبلّغ عرفان حلقه، به قول خودشان یک مَستر عرفان حلقه، به حرفهای او اعتماد کنند. و افکار خودشان را و زندگی خودشان را به آن فرد بسپارند و حالا آن مسائلی که در عرفان حلقه پیش میآید. یک مقداری این زمینهها و علل گرایش به عرفان حلقه را اگر بفرمایید استفاده میکنیم.
حجت الاسلام شمشیری: به نظرم در دو ساحت و دو مقام میشود به این پرسش پاسخ داد، یکی اینکه کسانی که جذب این جریانات میشوند ولو این که به هر حال برخی از آنها هیأتی هستند یا پایبند به نماز هستند اما اعتقادات را به یک نحوی که انسجام داشته باشد، نمیشناسند و همین باعث میشود که فی الفور به خاطر آن حوادثی که پیش میآید، عالم دنیا هم یک عالمی است که به هر حال این تزاحمات وجود دارد، ایشان در حال رفتن هستند یک تصادفی پیش میآید، این تزاحمات وجود دارد در عالم ماده و به هر حال انسان هم یک گرایشی دارد به سمت خداوند. اینها دقیقاً آمدهاند دست گذاشتهاند روی یک نقطه اساسی. مشکلات مردم. مثلاً در عرفان حلقه آنچنان که مستحضر هستید عرفان و درمان آنچنان با همدیگر پیوند خورده که اصلاً جدایی اینها امکان پذیر نیست، یعنی در واقع اگر آن درویش که با آقا سید رو به رو بودهاند از یک کانال ورود پیدا میکردهاند، عرفان حلقه مکانی را که برای ورود به اعتقادات فرد قرار دادهاند بحث درمان است. و سعی میکنند از این بُعد وارد شوند. یک بُعد دیگری از افرادی که جذب عرفان حلقه میشوند و جذب میشوند و در مرداب عرفان حلقه گرفتار میشوند به خاطر مسائل اجتماعی است که دارند. غالب افرادی که جذب عرفان حلقه میشوند به جز خاصیّت درمانی این فرقه که البته به ظاهر درمانی است، بحث آسیبهای اجتماعی است. یک نمونه مثلاً آقا سید به خاطر تصادفهایی که داشتهاند، یا عدّه ای به خاطر اعتیاد وارد این جریان میشوند. یا خانمهایی که وارد میشوند غالباً متأسفانه دچار معضلهی طلاق شدهاند و مُطلَّقه هستند. اما بُعد اصلی عرفان حلقه که افراد را جذب میکند همان بحث درمان است. یعنی از این باب وارد میشوند. عرفان و درمان یک پیوند عمیقی خوردهاند. نه اینکه حالا یکسان باشند اما درمان آنها هم یک ابزاری است آلی[2] و برای اینکه به آن عرفان اَصالیشان در واقع منتهی بشود. بیشترین بُعد عرفان حلقه بحث درمان است.
حجت الاسلام مظاهری سیف: بسیار خوب، ما اگر بخواهیم پس یک جمع بندی بکنیم در واقع میتوانیم بگوییم: معمولاً افرادی جذب عرفان حلقه میشوند یا مدعیان دروغین، که در زندگی دچار بحران شدند در آن شرایط بحرانی یک نفر میآید و ادّعا میکند که راه نجات را من بلد هستم، یا کلید حل مشکلات شما دست من است. من میتوانم منجی زندگی تو باشم. و در این شرایط سخت و بحرانی آن فرد اعتماد میکند. و حاضر هست حتّی باورهایش را تغییر بدهد. حاضر است حتّی هزینه بکند با اینکه ممکن است خودش در تنگنا باشد. ولی باز هم تأمین میکند یک جوری و آن هزینهها را انجام میدهد. و به راحتی ممکن است نظام اعتقادی و بینشی جدیدی را که آن فرد دارد پیشنهاد میکند را بپذیرد. باورهایش، حالا شما (حجت الاسلام شمشیری) هم فرمودید که معمولاً افرادی که انسجام در باورهایشان نیست یعنی طرف، دیندار است ولی تا حالا نیامده است این تدیُّن خودش را بسازد و مستحکم کند، بارور کند به طوری که در زندگیاش منشاء اثر بشود. به صورت عادت یا یک انس، اینها در زندگی هست. نماز میخواند و میرود و میآید، ولی آن عمق لازم وجود ندارد برای همین وقتی که یک حادثهای پیش میآید سریع به تَهش میرسد. دیگر چیزی برایش باقی نمیماند. و حالا میخواهد از طریق دیگری این خلاء ها و کمبودها را پُر کند. در مجموع این شرایط بحرانی که در واقع میشود گفت یک عامل و بستر بیرونی است و یک خلاء و ضعف و سستیِ در واقع نظام باورها و بینشهای دینی که درونی هست، اینها وقتی به هم میرسد محل زایش و تولّد فرقه گرایی و یا گرایش به این معنویتهای کاذب و اعتماد به مدعیان دروغین در واقع اینجا اتفاق میافتد و پدید میآید. بنابراین ما باید اگر هم میخواهیم حالا یک موقعی به راهکارهای جلوگیری از این آسیبها فکر بکنیم. از یک طرف بیایم آن بینشها و باورهای درونی را در واقع تقویت بکنیم این یک موضوع خیلی جدّی است، اکتفا نکنیم به اینکه در نظام تبلیغ دینی در نظام تعلیم و تربیتِ ما، عرض کنم مردم یا جوانها یاد میگیرند نماز را چطوری بخوانند یا عبادات ظاهریشان به چه صورت باشد. یک مقدار آن لایههای عمیقتر دینداری را باید به آن توجّه کرد و تقویت کرد و از آن طرف ما افراد را آماده بکنیم برای رفتن به مَصاف مشکلات و بحرانهای زندگی. اینطور نشود که ما احساس کنیم زندگی خب علی القاعده باید به کام ما باشد. نه به قول شما (حجت الاسلام شمشیری) این دنیا دار تزاحم است علی القاعده چیز زیادی به کام ما نیست. حالا اگر یک موقعی هم زندگی به کام ما بود و اوضاع و احوال آن جوری که خواستیم پیش رفت صد البته از الطاف الهی است و جای شکرش باقی است ولی خلاصه این دنیا و این زندگیِ این جهانی چه آن کسی که به ظاهر خیلی مرفّه است و مشکل ندارد چه آن کسی که در سختی و تنگنا به سر میبرد برای همه ابتلائاتی و درگیریهایی وجود دارد. و حالا ممکن است ما نبینیم، ما خبر نداشته باشیم ولی واقعیتش این است که آدمی که صد در صد از زندگیش راضی باشد و همهی ایّام به کامش بگردد، فکر نکنم چنین آدمی خیلی وجود داشته باشد و این یک رؤیایی بیش نیست. بنابراین تقویت باورهای درونی و آمادگی برای مواجهه با بحرانها و مسائل زندگی میتواند جلوگیری کند از اینکه زمینههای گرایش به عرفانهای کاذب و اعتماد به مدعیان دروغین یک مقدار مهار شود و کم اثرتر باشد.
خب این قسمت را با شنیدن بخشی از داستانِ زندگی جناب آقای عسگری و تحلیل و بررسی آن به پایان میبریم، ان شالله در چند جلسهی آینده هم بتوانیم بقیهی ماجراهای ایشان و نحوهی ارتباطشان با عرفان حلقه را بیشتر بشنویم و مورد بررسی قرار بدهیم. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
[1] – زیرک
[2] – مقدّماتی