مقالات

دلایل گرایش افراد به کلاس های عرفان حلقه

دلایل گرایش افراد به کلاس های عرفان حلقه

سخنرانی آقای دکتر ر.ح  در پژوهشکده باقر العلوم (متخصص روانشناسی مثبت نگر عضو آکادمی روان شناسی مثبت نگر امریکا. فعال در یونیسف در جهتت بهبود زندگی مردم خاورمیانه پژوهشگر نمونه سال و فعالدر زمینه ی “تعقل در روان شناسی ایرانی”):

از دلایل گرایش افراد به کلاس‏های حلقه، عنوان اولین دوره‏ی آن است. اولین دوره‏ای که در این فرقه برگزار می‏شود و اولین حلقه‏ای که به اصطلاح کمال‏جویان دریافت می‏دارند یا به آن‏ها تفویض می‏شود، حلقه فرادرمانی است. تبلیغات برای جذب افراد به‏طور گسترده‏ای با امیدوار نمودن افراد برای درمان صورت می‏گیرد. درمانی که افراد به ظاهر در این کلاس‏ها دریافت می‏دارند، در فرقه‏های شرقی دیگر مانند یوگا و ری‏کی و… هم بوده است. اما در حلقه به گونه‏ای خاص و براساس عرفان و مذهب مطرح می‏شود. از افراد بیمار و درمانده از‏ علوم روز پزشکی گرفته تا افرادی که علاقه به درمانگری دارند، در این کلاس‏ها شرکت می‏کنند. در مواردی هم مردم به دنبال راه‏های معنوی برای رهایی از تضادهای درونی و درصدد پاسخ به نظرات خداجویی یا معنوی‏جویی خود هستند. آن‏ها در این مسیر به جای این‏که به آب برسند، سرابی می‏یابند که پاسخگوی آنان نیست. در این بخش گزیده‏ای از نظرات علمی دکتر ر.ح از محققان و اساتید برجسته‏ی کشور درباره‏ی علل گرایش افراد به فرقه‏ی حلقه ارایه می‏شود:
نگاه من نگاه روانشناختی است و نگاهی که این دوستان ادعا می‏کنند، یعنی نگاه معنویت و معنا است. پنج سالی است که معنا را تدریس می‏کنم. نقد روانشناختی عرفان حلقه و صحبت‏هایی درباره خصوصیات افراد در عرفان حلقه و درباره‏ی معنا و جامعه ایرانی و جایگاه معنا در این جامعه، بحث ما است. وقتی به ویژگی عمده عرفان کیهانی نگاه می‏کنیم، آقای طاهری می‏گوید مثلا ما یک عرفان ایرانی هستیم، یا ایرانی اسلامی هستیم. ما ملاصدرا و شیخ اشراق را به عنوان دو فیلسوفی که جنبه‏های عرفانی هم داشتند می‏شناسیم؛ ولی هیچکدام از نشانگان مکتب صدرایی و اشراقی در عرفان کیهانی دیده نمی‏شود. این عرفان یک عرفان التقاطی است، پازل چند تکه است؛ از اشو تا نگاه هندو‏ها و همه چیز در آن پیدا می‏شود. اگر این عرفان نگاه متفاوتی دارد پس زبان آن کو؟ در اساسنامه گفته می‏شود این عرفان فرای دین و مذهب است، این فرای دین و مذهب بودن، از جایی باید شروع شود، آن‏جا کجاست و اساس آنچه فرای آن هستند چیست؟ در روان‏شناسی هم کسانی شناختی هستند و افرادی فراشناختی‏اند‏. داستان آن‏ها هم روشن است. جریان روان‏شناسی در دنیا چهار جریان داشته است: یک جریان رفتارگرایی است که زمانی مطرح بوده است، جریان یونگ و همکارانش بوده که رفتارشناسی تحلیلی و برخورداری از ناخودآگاه جمعی و آنیما و آنیموس بوده و الان هم کلاس‏های آن در شهر به وفور دیده می‏شود، افرادی که حتی روان‏شناس نیستند کلاس‏هایی درباره‏ی شخصیت و ابعاد شخصیت می‏گذارند، یک بعد دیگر روان‏شناسی کمال‏گرا یا فردگرایانه است که عملا اگزیستانسیالیسم است و بعد دیگر، بعد معناگرا یا بعد مثبت‏گرا است. این بُعدی که دوستان عرفان کیهانی از آن صحبت می‏کنند، بعد چهارم است. دو دسته مباحث روان‏شناسی داریم، مباحث پاپ سایکولوژی مثل مباحث راز و حرف‏های این تیپی، مثلا آقای حلّت و آزمندیان و… که این‏ حرف‏ها را می‏زنند، خودشان می‏دانند آنچه از آن صحبت می‏کنند مانند این‏که ما آمده‏ایم آدم‏ها را از بی‏معنایی نجات دهیم و این مسائل، اساس علمی و تجربی ندارد. اثرات تخریبی این مدل‏ها بیشتر از اثرات بهبودش است. وقتی دقت می‏کنیم، آنچه در رابطه با تجربه‏ی عرفانی در نگاه روان‏شناسان دنبال می‏شود، چند نکته است: یکی آگاهی‏بخشی به آن معنا است که من خود، به دنبال آن هستم و خودآگاهی خود را فعال می‏کنم، نکته‏ی دوم عزت نفس است، یعنی آنچه که من به عنوان احساس ارزشمندی برای خودم و جهانی که در آن زیست می‏کنم مطرح است. نکته سوم، در نگاه تجربه عرفانی، شما با یک معنا روبه رو هستید. معنویت از دیدگاه روان‏شناسان سه بعد دارد: تجربه اوج، تجربه‏ی عشق و تجربه‏ی معنا. این مثلث را مثلث معنویت می‏نامیم و در معنویت این سه بعد مشاهده می‏شود. مثلا وقتی می‏گوییم عشق، یعنی انجام عملی که بیشترین سود را هم برای خودت داشته باشد و هم برای دیگران. این زمانی در ارتباط دو نفر آدم است و مهرورزی و مراقبت کردن نام می‏گیرد و گاهی در مقابل طبیعت است و کمک به فضای سبز طبیعت و این‏ها یا در مقابل موجودات.

و این‏ها یا در مقابل موجودات. تجربه‏ی اوج چیست؟ گاهی اوقات در زندگی، مثلا در شب‏های قدر، در حالت گریه و دعا، یک لحظه احساس مسرّت و شادی به روح دست می‏دهد. احساسی که از سر اگاهی به دست می‏آید، در این‏که من گفتم خدایا من گناه کردم و الان آمدم به خاطر کراماتت، مرا ببخش، وقتی من به احساس قلبی رسیدم که من بخشیده شدم، تجربه‏ی اوج است یا در جنگلی و کوهی به قله که می‏رسی، احساس خاصی پیدا می‏کنی، احساس متفاوت داری، فکر می‏کنی چه جهان جذابی و چه جهان متفاوتی، جهان هستی و منظومه شمسی را نگاه می‏کنید و تجربه‏ای متفاوت از شناخت خودتان و جهانی که در آن زندگی می‏کنید، دارید. این‏که این جهان صاحب دارد. در یک جمله، تا زمانی که ساختار پیچیده‏ی مغز را دنبال نکنید و انسان را نشناسید نمی‏توانید تجربه‏ی اوج داشته باشید. بسیاری اوقات مبارزه با بیماری‏های سخت در افراد تجربه‏ی اوج آغاز می‏شود. معنا چیست؟ آنچه وجود شما را ارزشمند می‏کند و به شما احساس ارزش و عزت نفس می‏دهد، دین، صداقت، عشق، خانواده، پدر، مادر، طبیعت، ائمه؟ع؟ و… می‏تواند معنا باشد.
امروزه اکثر انسان‏ها تک‏معنایی شده‏اند، کسانی که همه‏ی زندگی‏شان کارشان است، فرزندشان؛ عشق‏شان و… است. وقتی به جهان این‏گونه نگاه شود، آسیب‏پذیرترین قشر خواهند بود. وقتی اتفاقی بیفتد من با از دست دادن مثلا همسرم همه‏ی زندگیم را از دست می‏دهم. آدم‏های تک‏بافتی بیشترین میزان افسردگی را در دنیا تجربه می‏کنند و جریان افراد دوقطبی از تجربه‏ی افسردگی، شروع می‏شود. داستان افسردگی این است که 1- من جهان را غیرقابل زیست در نظر می‏گیرم.این که این جهان ارزش زندگی ندارد، مگر این‏که دلیلی برایش پیدا شود.2- من کسی هستم که چیزهایی را متوجه می‏شوم، وقتی افسردگی به اوج خود می‏رسد، آدم‏ها دچار هذیان می‏شوند، هذیان شنیداری و… تمام افرادی که ادعای پیامبری و امام زمانی و این‏ها می‏کنند بدون استثناء دچار هذیان هستند. وقتی آدم تک‏بعدی می‏شود، میزان آسیب‏پذیری بالا می‏رود. وقتی تحت فشارهای مختلف از جمله فشار هویت قرار می‏گیرد، هویت در ایران تعریف روشنی ندارد، مبهم است، هویت ایرانی و هویت اسلامی و میکس و غیر میکس، تعریفی برای آن نکرده‏ایم، جریان تعادل در جامعه ایرانی مخصوصا در روان‏شناسی کم است، آدم تک‏بعدی زود آسیب می‏بیند و کافیست با یکی از انواع عرفان‏ها را درگیر شود، به او معنا می‏دهد و او را پر می‏کند و کلی هم لذت می‏برد. ما آدم‏هایی هستیم که به آنچه که به لحاظ دینی به آن می‏پردازیم، خیلی واقف نیستیم، مثلا خیلی اوقات که ما گریه می‏کنیم و فعالیت عبادی انجام می‏دهیم، نشاطی در خود باید احساس کنیم.

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم

وقتی نگاه می‏کنیم تمام عرفای ما تجربه‏ی شادی خیلی زیادی داشتند:

مرده بُدم زنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

این‏ها وجود دارد، این‏ها حرف آدم‏هایی بودند که تجربه‏ای داشتند. رابعه، حلاج و حافظ و همه‏ی این‏ها مال همین جامعه بودند. آن‏ها چطور عرفانی سراسر شادی و شور و سرور را تجربه کردند؟ غم هم بوده؛ چون غم هیجان اصلی برای انسان است. آدمی که غم نداشته باشد اصلاً هیجان اصلی ندارد. اما می‏بینیم که جامعه وقتی به سمت افسردگی حرکت می‏کند، حرکت‏های اجتماعی عجیبی در آن مشاهده می‏شود، مثل واکنش جوانان ما نسبت به عرفان حلقه. از ویژگی‏های حلقه این است که افرادی که جذب می‏شوند افراد تحصیل‏کرده هستند و وقتی با آن‏ها حرف می‏زنید، ادله‏ی زیاد‏ی دارند و می‏گویند ما این هستیم، صفر یا یک! اما وقتی با آن‏ها وارد بحث می‏شویم، نمی‏توانند بحث کنند، این‏که شما به دنبال معنا هستید، تعریف شما از معنا چیست؟ این‏که با شعور کیهانی بیماری‏هایی را خوب می‏کنید مثلا، پس جامعه پزشکی باید تعطیل کند، از بقراط تا به امروز، اگر شما می‏گویید« ام اس» را خوب می‏کنید، ساختار ام اس این است که نورونی در مغز پاره شده است و ساختار مغز طوری است که هیچ‏گاه عصب‏هایش خوب نمی‏شوند. آلزایمر و پارکینسون و… هم از این دست هستند. چطور شما ساختاری که به هیچ عنوان درمان نمی‏شود را می‏توانید درمان کنید؟ با چه ادله‏ی علمی؟ اگر معجزه است ساختار معجزه چیز دیگری است!

افرادی که جذب این‏ها می‏شوند ویژگی‏هایی دارند، بیشتر این افراد کسانی هستند که احساس حقارت و خود کم بینی در آن‏ها زیاد است. اعتماد به نفسشان تعطیل است، یعنی من نسبت به خودم و نسبت به آنچه دارم توانایی و شناخت ندارم. افرادی که «ارزشمندی» برایشان معنایی ندارد و اگر در دسته بندی قرار بدهیم در چهار دسته‏ی جامعه قرار می‏گیرند: افرادی که می‏گویند من خوبم و تو بدی، کسی که می‏گوید من به شما می‏گویم این کار را بکنید، من مستر هستم و…، دسته‏ی دوم کسانی هستند که عقیده دارند من بدم، تو خوبی و ‏سومی‏ها دسته‏ای که می‏گویند من بدم تو هم بدی، دسته‏ی چهارم می‏گویند، من خوبم، تو هم خوبی. افرادی که می‏گویند من خوبم تو بدی کسانی هستند که درصد خودشیفتگی‏شان بالا است. خیلی به خود مطمئن هستند، می‏گویند من همه کاره‏ام و خود را دانای کل تلقی می‏کنند. در جامعه‏ی ما این افراد زیاد هستند. در حلقه می‏گویند ما دو نوع عرفان داریم، عرفان مبتنی بر کمال و عرفان مبتنی بر قدرت و عرفانی که مبتنی بر کمال است ما هستیم. یا آقای طاهری الهامات را دو دسته می‏داند و الهامی‏که به او شده است را از شبکه‏ی مثبت ارزیابی می‏کند. افرادی که می‏گویند من خوبم و تو بدی، همیشه از بالا به دیگران نگاه می‏کنند، همیشه فکر می‏کنند بیشتر از بقیه می‏فهمند. فکر می‏کنند آنچه می‏گویند متفاوت است. آن‏ها به راحتی می‏توانند انسان مستبد و مقتدر باشند، مترصد این هستند که مچ دیگران را بگیرند. مثلا می‏گویند دیدید گفتم اگر درعرفان بیایید چنین می‏شود، برای مثال به آن آقا [که در اثر دفاعی و بیرون‏ریزی] بدحال شده گفته‏اند‏ چون قوانین را رعایت نکرده، چنین بلایی به سرش آمده است. وقتی درباره‏ی قانون حرف می‏زنیم، قانون، اصل پذیرفتنی است. حلقه قانون دارد؟ حلقه لیستی دارد؟… وقتی بگویم من خوبم تو بدی همیشه احساس تعیین تکلیف دارم، یکسری هستند می‏گویند من بدم تو خوبی، این افراد احساس حقارت دارند و دوست دارند کنترل شوند و این دسته وقتی وارد فاز مذهبی می‏شوند، افرادی دو آتشه هستند. کسانی که شاید در دین یهود و مسیح هم باشند.اینها کسانی هستند که افراط می‏ورزند و به مسائلی باور دارند که شاید دین مبین و خود کتاب خدا هم شاید عملا نگفته باشد. این افراد به خاطر نداشتن احساس ارزشمندی حاضرند دست به هر کاری بزنند. دسته‏ی سوم آدم‏هایی هستند که همه چیز برایشان منفی است، آن‏ها پارانوئیدها و افراد منفی و شکاک هستند. این سه دسته، سه دسته‏ای هستند که امکان ورودشان به حلقه بسیار بالاست، چون زمینه‏ی آن را دارند. اما چه کسانی در عرفان حلقه وارد نمی‏شوند؟ دسته‏ای که می‏گویند من خوبم و تو هم خوبی به بلوغ عاطفی و منطقی رسیده‏اند‏ و کسانی هستند که وقتی صحبت می‏کنند می‏گویند تو در زندگی‏ای که ساخته‏ی خودت است می‏توانی زندگی کنی. تو مسئول خودت هستی. انسان سالم کسی است که وقتی کاری را انجام می‏دهد در قبال اشتباهات خود را مسئول می‏داند. این افراد به دیگران حق فکر و اظهارنظر می‏دهند. در سه گروه دیگر همه به مرکز کنترل معتقدند، یعنی رفتارهای آن‏ها منشعب از این کنترل‏هاست. عده‏ای مرکز کنترل بیرونی دارند و بعضی دیگر مرکز کنترل درونی دارند. افرادی که مرکز کنترل بیرونی دارند را زودترمی‏توان تحت تأثیر قرار داد و در گروه‏ها جذب کرد. کسانی که مرکز کنترل درونی دارند می‏گویند چه دلیلی برای پذیرش این قضیه دارم؟ چرا باید برای یافتن معنا وارد عرفان کیهانی شوم؟ من خودم می‏توانم معناهایم را پیدا کنم.این افراد اعتماد به نفس بیشتری دارند، عزت نفس، مسئولیت‏پذیری و هوش هیجانی بالایی دارند و آگاهی خوبی نسبت به توانایی‏ها و ضعف‏هایشان دارند و به راحتی فریب نمی‏خورند. سؤال زیاد می‏پرسند و پرسشگری و کنجکاوی هم در ذهنشان وجود دارد. انسان امروز، اگر پرسشگر نباشد، فایده‏ای ندارد.حلقه اسارت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا