نقد اصول فرقه ی حلقه – نقد اصل:6(یکپارچگی جهان هستی) پیشینه مسئله وحدت جهان،وحدت جهان در عرفان کیهانی
اصل ششم ) یکپارچگی جهان هستی
تصویر چندپارچگی برای خداوند محال است و او یکپارچه و در وحدت میباشد؛ لذا تجلّیات او (جهان هستی) نیز میبایستی یکپارچه و در وحدت بوده، چیزی به آن قابل اضافه شدن و یا کم کردن نمیباشد. در نتیجه، جهان هستی یکپارچه است و کلیّه اجزای آن به یکدیگر مرتبط و تن واحده محسوب میشوند[1].
پیشینه مسئله وحدت جهان
موضوع وحدت و یکپارچگی جهان، مسئلهای پر پیشینه است. در تاریخ فلسفه، جستجو از اصل نخستین (مادّه الموادّ) توسط تالس و دیگران، درواقع برای یافتن عنصر وحدتبخش عالم بوده است. آنان دنبال عنصری بودهاند که باعث پیدایش وحدت در عالم است[2]. فلاسفه اسلامی تاکنون مباحث مختلفی پیرامون وحدت جهان، صورت دادهاند[3]. اینکه منظور آنان از یکپارچه بودن جهان چیست چند تفسیر را میتوان ارائه نمود:
1- از وحدت جهان، وحدت اتّصالی جهان طبیعت است. آنان این وحدت اتّصالی را از راه بطلان خلأ، اثبات میکردند. با توجّه به ادلّه محال بودن وجود خلأ، وجود چند جهان کاملاً مجزّا از یکدیگر محال است؛ بنابراین جهان هستی، یک جهان متّصل یکپارچه میباشد.
2- منظور از وحدت جهان، وحدت نظام جهان طبیعت است؛ یعنی موجودات طبیعی، رابطه علّت و معلول با یکدیگر دارند و درمجموع، نظام واحد مرتبطی را تشکیل میدهند.
3- منظور از وحدت جهان، وحدت جهان در سایه صورت واحدی است که میتوان آن را نفس کلی یا روح جهان نامید.
از این سه تفسیر میتوان قسم اول را اثباتکننده نوعی وحدت البته وحدت اتصالی تمام موجودات جهان طبیعی دانست. از آنجا که وجود خلأ، محال است این نتیجه به دست میآید که موجودات هستی، به یکدیگر پیوسته و متّصل و یکپارچهاند.
اما معنای دوم، وحدت را برای خود موجودات اثبات نمیکند بلکه تنها اثبات میکند که نظامی واحد در عالم وجود دارد نه اینکه عالمی واحد وجود داشته باشد. معنای سوم نیز وحدت را تنها برای همان روح کلی به اثبات میرساند و نه برای عالم[4].
فلاسفه غربی نیز به موضوع وحدت جهان پرداختهاند. اولین کسی که از این مسئله سخن گفت جان اسکات اریجنا (حوالی 870 م) بود. او میگفت: خدا و جهان یکی هستند البته خداوند بیش از جهان است. خداوند در خلق خود است و خلق خدا در خداوند. این جهان، تجلی اندیشه خداست. همه اشیاء، خدایند و در جهت و تلاشاند تا به وحدت خدا بازگردند. از این دیدگاه به «وحدت وجود» (پانتهایسم) یاد میشود[5].
بعداً بندیکت اسپینوزا (1632-1677) در برابر کسانی که قائل به ثنویت بودند و میگفتند جهان از مادّه و ذهن تشکیلشده، معتقد شد که گوهر بنیادین جهان، یکی است و آن خدا یا طبیعت است. از نظر وی همه اشیای جهان، خدایند و همه اشیای جزئی به واقع، یک کل عظیماند. این دیدگاه نیز «وحدت وجود» نامیده شده است[6].
ویلهلم ژوزف شیلینگ (1775-1854) نیز میگفت: خداوند هم طبیعت است و هم ذهن. اولی خدایی است ناهشیار و دومی خدایی است کاملاً هشیار. تمامی جهان و از جمله انسان، یک کلّ است. جهان همچون یک نظام زنده، بالنده و در جنبش، تصویر میشود. جهان خداست و خدا جهان. از این آموزه نیز به «وحدت وجود» یادشده است[7].
از نظر هگل (1770-1831) نیز جهان، یک کلّ یا تمامیّت است. درون این کلّ، تحوّل و فرآیند دیالکتیکی وجود دارد. ابتدا ما با یک شیء یا یک «تز» روبروییم و سپس با ضد یا نقیض آن «آنتی تز». این دو در «سنتز» به آشتی میرسند. این سنتز به نوبه خود یک «تز» میشود و فرآیند مزبور دوباره آغاز میشود. کلّ جهان استمرار این فرآیند دیالکتیکی در درون کلّ است[8].
در نظر تئودور فشنز (1801-1887) جهان همانند یک انسان است. عالم مادی اندام این جهان بهحساب میآید اما خود، دارای روح و حیات ذهنی نیز میباشد[9].
وحدت جهان در عرفان کیهانی
چنانکه اشاره شد فلاسفه از راه ابطال خلأ، یکپارچگی جهان هستی را اثبات کردهاند. در عرفان کیهانی چنانکه در این اصل مشاهده میشود نویسنده، دلیلی دیگر بر وحدت جهان هستی آورده است. وی درصدد است از راه وحدت خدا، وحدت و یکپارچگی جهان هستی مادّی را اثبات کند. آنچه در اینجا بیان میشود این است که: خداوند، یکپارچه و در وحدت است یعنی دارای اجزاء نیست تا بتوان از آنها کاست یا بر آنها افزود. اساساً تصویر چند پارچگی برای او محال است. حال که خداوند یکپارچه است، تجلیّات او یعنی عالم هستی نیز که مخلوق اوست مانند خودش یکپارچه بوده و در وحدت هستند؛ به این معنا که تمام اجزای آن به یکدیگر پیوسته است و همه موجودات جهان هستی، تن واحده بهحساب میآیند. بنابراین در این اصل، ابتدا به وحدت الهی اشاره شد و سپس با تشبیه تجّلیات الهی (یعنی همان جهان هستی مادی) به خداوند، این تجّلیات نیز دارای وحدت دانسته شدهاند و از این راه، نویسنده به این نتیجه رسیده که جهان هستی، تن واحد و پیکره به همپیوسته است.
1- عرفان کیهانی، ص 6
2- ر.ک.به مهدی بنایی، تاریخ فلسفه غرب، قم، انتشارات بینالمللی المصطفی (ص)،1388، ص 33
3- ر.ک.به صدرالدین محّمد الشیرازی، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الأربعه، بیروت، دار احیا التراث، العربی،1981، ج 7، ص: 117، صدرالمتألهین، مجموعه الرسائل الشیعه، تهران،1302 ه ق، ص:164 و صدرالمتألهین، مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتألهین، تحقیق و تصحیح از حامد ناجی اصفهانی، تهران، انتشارات حکمت،1375، ص:427 و صدرالمتألهین، المظاهر الالهیه فی اسرار العلوم الکمالیه، مقدمه و تصحیح و تعلیق از سیّد محمّد خامنهای، تهران،1387، ص:28 و المحقق السبزواری، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق از آیتالله حسنزاده آملی و تحقیق و تعلیق از مسعود طالبی، تهران، نشر ناب، 1369-1379، ج 3، ص:522
4- ر.ک به: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، پائیز 1373، ج 1، ص 332 و 333
5- اس.یی. فرانست، همان، ص 38
6 همان، ص 51
7 همان، ص 62
8 همان، ص 63
9- همان، ص 66
سلام . بهره مند می شویم از مطالب سایت خوبتون. خیر ببینین