اخبار عرفان حلقه

نامه ای به استاد عرفان حلقه

نامه ای به استاد عرفان حلقه

در این دل شب، چشمان خسته ام را می گشایم. درد نمی گذارد آرامشم لحظه ای بیشتر ادامه یابد. آه و خون به هم پیچیده. اصلا کجاهستم ؟ وسط خانه، بیهوش، روی زمین…

کمک! کمک! نه کسی در خانه نیست. باز تنهایم. چه اتفاقی افتاده؟چرا اینقدر زخمی ام. با دستان خونی ام خودکار را بر می دارم و برایت می نویسم. برای تو، استاد عرفان حلقه!( البته اگر باز سرت را زیر برف نکنی و با توجیهی فریبم ندهی.)

 

 

استاد! سلام. باز ضربه های مهلک، نَفَسم را برید. این بار هم از شدت ضربه ها بیهوش شدم. اما آیا بار بعدی زنده خواهم ماند؟ نمی دانم تا کی ادامه دارد؟زمان دیگر برایم بی معناست.

استاد! یادت می آید آخرین بار گفتم: همدم زندگی ام از خود بی خود شده. فریادهای شیطانی سر می دهد. همه چیز را می شکند و به سمتم حمله می کند. نه! اصلا او نیست. آدمی که 5سال می شناسمش، نیست. شیطان است که می آید. چشمانش از حدقه بیرون زده. کف دهانش را می بینم. خشم، تمام وجودش را در خود فرو برده است. صدایم را نمی شنود. التماس هایم بی اثر است. اصلا مرا نمی بیند…

و استاد! یادت می آید که در کلاس می گفتی: اینها مهم نیست. و رو برگرداندی و رفتی. دستت را به بی اعتنایی بلند کردی و گفتی: بیرون ریزی است. بیرون ریزی.

از بغل دستی ام پرسیدم: بیرون ریزی چیست؟ پوس خندی زد و گفت: حس پرخاشگری در خانواده بوده و حالا خودش را نشان می دهد. این بیرون ریزی است. گفتم: چه فایدهای دارد؟ گفت:این هم جزئی از راه است.

استاد! یادت می آید که یکبار گفتم: دیگر طاقت ندارم. نَفَسم به شماره افتاده. تحمل این سختی برایم مرگبار است. و تو گفتی: این، همان را ه عرفان است. و من زیر لب با خودم گفتم : خدایا! یعنی عرفان، این است که در خود فروبشکنم و بی کسی را همنشینم کنم؟ عرفان بی آرامش؟ اما خدایا! در این عرفان تو هم جایی داری؟ واقعا این موجودات غیر ارگانیک ، از جان ما چه می خواهند؟ چرا من؟ چرا شوهر من؟ اما ما که زندگی خوبی داشتیم.

استاد! یادت می آید که روز اولی که در کلاس طراحی دیدمت، با لبخندی مهربان روبه رویم نشستی و با من طرح دوستی ریختی و از شرایطم سئوال کردی؟ گفتم: خدا را شکر من و شوهرم مهندس برق هستیم. هم کلاسی بودیم. زندگی ام خیلی خوب است. شوهرم به اندازه ی تمام دنیا دوستم دارد. و تو گفتی چه خوب. می خواهی به خدا  برسی؟ راهش عرفان حلقه است. همان عرفان اسلامی است. فقط… و دیگرساکت شدی. آدرس کلاس را دادی که با شوهرم بیاییم.

… دنبال تابلویش می گشتم. اما خبری از تابلو نبود!!! زنگ زدم. وقتی مطمئن شدی تنها آمدیم، در را باز کردی.

استاد! یادت می آید اتاقی با آدم های عجیب و غریب؟ دست یکی را گرفتی و از او چیزی پرسیدی. ناگهان فریان زد. صدایش مثل آدم نبود. تعجب کردم دستش را محکم گرفتی اما … بعد که پرسیدم، گفتی: من هم مثل دکترهستم که به همه مَحرَم است.  از جانب خدا اجازه دارم. خشت های اعتمادم را یکی یکی روی هم گذاشتی اما امروز همه اش یکباره فرو ریخته است.

استاد! یادت می آید گفتی: برای هر کلاس باید…. پول بدهی. با خودم گفتم: برای رسیدن به خدا باید پول بدهیم؟ بقیه بلافاصله پولت را دادند و من هم….

استاد! دیروز شنیدم همسر من هم یک مستر شده. در دانشگاه تهران، دانشجو ها را تربیت می کند. ناگهان دلم برای تک تکشان به درد آمد. چه عاقبتی دارند؟ مثل من یا بدتر؟ دیروز کسی می گفت: در عرفان حلقه، بعضی ها دیوانه شدند و دست به خودکشی زدند. نمی دانم این  عرفان حلقه، چه عرفانی است؟ عرفان است یا جنون؟ را ه است یا چاه؟

استاد! دلم پر درد است اما دیگر زخم های دستم که هدیه ی بیرون ریزی شوهرم است، نمی گذارد بیش از این بنویسم. اما تو را به خدا، من که یکی از صدها قربانی عرفان حلقه هستم، التماست می کنم بیشتر از این قربانی نگیر. امروز تاریخ انقضای کنسرو فکرت رسیده است و دیگر نام استادی شایسته ی تو نیست.

در اين زمانه هيچ كس خودش نيست    كسي براي يك نفس خودش نيست

همين هوا كه عين عشق پاك است       گره كه خورد با هوس خودش نيست

خداي ما اگر كه در خود ماست           كسي كه بي‌خداست، پس خودش نيست

تو دست كم كمي شبيه خود باش          در اين جهان كه هيچ كس، خودش نيست

تمام درد ما همين خود ماست             تمام شد همين و بس، خودش نيست

زنده ياد قيصر امين‌پور

 

و اکنون که رمقی برایم نمانده است، تنها روزنه ی امیدم خداست. البته نه خداوندی که در عرفان حلقه می گویند. بلکه خدایی مهربان که خطاکاران را شرمنده ی دریای محبت خود می کند و می گوید:” اگر پشت کنندگان به من می دانستند چه اشتیاقی به آنها دارم، از شوق جان می دادند.”

 

                                             

                                         یکی از پیروان عرف… نه ! دردکشیده ای از عرفان حلقه

                                                                          23/10/90

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا