نقد اصول عرفان حلقه

نقداصول فرقه حلقه – نقد اصل 10: ( جهان هستی فاقد شکل)

اصل ۱۰) جهان هستی فاقد شکل

جهان هستی فاقد شکل ومنظره ثابت بوده، هر ناظری، آن را بسته به سرعت حرکتش در فضا وفرکانس چشمش به شکلی می بیند. اگر ناظر، وجود نداشته باشد، جهان هستی نیز وجود نخواهد داشت. هر چشمی (انسان ، حیوان…) به گونه ای طرّاحی گردیده که جهان هستی را به. شکل خاصّی برای صاحب آن متجلّی سازد وچشم است که تصویر مجازی ناشی از حرکت ذرّات را به ناظر گزارش می دهد. اگر فرکانس چشمی، بی نهایت باشد، چیزی را در جهان هستی مشاهده نخواهد کرد[1].

سیر اندیشه های هستی شناسی در غرب به دید گاه های گوناگونی پیرامون هستی و رابطه انسان با هستی مانند دیدگاه رئالیسم وایده آلیسم منتهی شد. رئالیسم یا واقع گرایی به معنای اعتقاد به وجود حقیقت متعیّن ومستقلّ از ذهن انسان است وایده آلیسم یا ذهن گرایی ومعنا گرایی به این معناست که حقیقتی خارج از ذهن انسان وجود ندارد وهر آنچه به ادراک انسان می آید، بازنمایی ذهن است وگرنه بدون وجود ذهن وناظرِ مُدرِک، جهانی در خارج، وجود ندارد. این دیدگاه را با این قالب، جرج برکلی (۱۶٨۵-۱٧۵٣) مطرح کرد. سابقه این نگاه به جان لاک (۱۶٣٢-۱٧۰۴)بر می گردد وجان لاک نیز در دیدگاه خود وابسته به دکارت (۱۵٩۶-۱۶۵۰)است. دکارت معتقد بود که شالوده همه اشیا واجسام جهان، جوهر است، جوهر، مستقلّ از چیزهای دیگر، وجود داشته و بر دو قسم است: ذهن (روح) وماده. این دو جوهر، مستقلّ از یکدیگر، موجودند اما هر دو به جوهر مطلق یعنی خداوند وابسته اند[2].

از دید دکارت، صفت جوهر مادّه، بُعد؛ یعنی طول و عرض و عمق است وهر تجول وحرکتی که در جهان مادّی، رخ می دهد، تحوّلِ بُعد است. ذهن نیز جوهری است که صفت آن، تفکر است وخود را به حالات مختلف بروز می دهد[3]. این اندیشه، تأکید بر ماهیّت دو گانه جهان است ومی توان آن را ثنویّت روح و مادّه نامید[4]. این ثنویّت ودوگانگی ذهن ومادّه، مشکلی را به این صورت دامن زد که: اگر ذهن ومادّه از یکدیگر جدا ومستقلّ اند چگونه می توان در مورد جهان مادّی چیزی دانست. این ذهن جدا از مادّه چگونه می تواند جهانی مادّی را بشناسد. آرنولد گولینکس (۱۶٢۴-۱۶۶٩) که پس از دکارت می زیست گفت: تنها خداوند است که به اشیا ء شناخت دارد وما نمی توانیم شناختی از جهان داشته باشیم. نیکولاس مالبرانش (۱۶٣٨-۱٧۱۵) با قبول سخن وی افزود: ما تصوّراتی از جهان داریم وفکر می کنیم آن را می بینیم اما اینها همه تصوّراتی است که خداوند در ما نهاده است وبدین معنا نیست که واقعأ در خارج، جهانی وجود دارد[5].

جان لاک دلباخته دکارت بود اما پس از پژوهش های طولانی به این نتیجه رسید که شناخت، یکسره از انطباعات حسّی حاصل می شود. او معتقد بود جهانی مطابق تصوّرات ما وجود دارد مثلأ سفیدی در خارج وجود دارد وباعث می شود ما تصوّری از آن داشته باشیم با این حال این معرفت، نسبت به جهان، محتمل است ونه قطعی. ما بیشتر به وجود خودمان و وجود خدا در جهان اطمینان داریم[6]. جرج برکلی سؤالی را به این صورت مطرح کرد که: اگر شالوده معرفت، احساس وبازتاب های حسّی است چگونه می توان بجز این تصوّرات، وجود جهانی را که علّت این تصوّرات است پذیرفت ؟

در واقع وی، یک نتیجه منطقی از فلسفه لاک گرفته بود وگفت: جهانی از موجودات مادّی نمی تواند وجود داشته باشد[7].

برکلی درباره این که منشأ این صوّرات چیست گفت: علّت تمامی تصوّرات، خداوند

است، خداوند را نمی توان درک کرد اما آثار فعل او یعنی، تصوّرات، قابل درک است. خلاصه سخن بر کلی این بود که هیچ چیزی در جهان تا درک نشود وجود ندارد. اشیایی که پیرامون خود می بینیم مانند درخت وسنگ وآب، تصوّراتی هستند در ذهن ما ونه موجوداتی مستقلّ در خارج. موجود، وقتی وجود دارد که مشاهده وادراک شود وهستی، وقتی ایجاد می شود که شیء، ادراک شود[8]. یافته برکلی مبنی بر اصالت ذهن ونفسی جوهر وموجود خارجی، بعدا دستمایه ای شد برای هیوم (۱٧۱۱-۱٧٧۶) تا بگوید: نه تنها باید اندیشه جوهر را دور ریخت بلکه باید اندیشه خدایی را که ذهنش حاوی همه تصوّرات باشد را نیز به دور افکند. هیوم با این طرز تفکر، منکر خدا شد وگفت: استدلال معتبری به نفع خدا وجود ندارد[9]. در واقع هیوم نظریه لاک را تا نتیجه نهایی ومنطقی اش ادامه داد وبه شکاکیت رسید[10]. راه لاک، راهی بود که سرانجام به شکاکیت وانکار خدا منتهی می شد. بنابراین سرانجام ایده آلیسم برکلی این شد که حقیقتی در خارج وجود ندارد وهر آنچه مشاهده می کنیم وابسته به ذهن انسان ویا به تعبیر دیگر وابسته به وجود یک ناظرِ مُدرِک است. از نظر معرفت شناس، این رهیافت، نوعی شکّاکیت به شمار می رود. در این نگاه، دیگر انسان ارتباط حقیقی با دنیای خارج ندارد واساسأ دنیای خارج در کار نیست تا انسان، آن را در یابد بلکه هر چه هست فقط ذهن وتصوّرات ذهن است.

نکته مهم این است که: فیزیکدانان کوانتومی، در جهان بینی خود از ایده آلیسم برکلی پیروی کردند. آنچه در فیزیک کوانتوم پیرامون وابستگی جهان خارج به ناظر مُدرک، مشاهده می شود ریشه در دیدگاه برکلی دارد. به نظر وی ویژگی محسوس در مادّه (مانند رنگ، اندازه، طعم) نمی تواند ذاتی آن باشد.

بلکه یک ایده و تصور است و ایده، جز در ذهن نمی تواند وجود داشته باشد[11].

حال دیدگاه عرفان کیهانی در این زمینه چگونه است.

در اصل دهم می گوید :« اگر ناظر، وجود نداشته باشد، جهان هستی نیز وجود نخواهد داشت».

این عبارت گویاست که وجود جهان هستی در نظر نویسنده، وابسته به ناظر است و این همان دیدگاه شکّاکانه بر کلی است که به نظر می رسد از طریق فیزیک کوانتوم به باور نویسنده راه یافته است.

وی در کتاب انسان از منظری دیگر، جهان را دارای یک واقعیّت و یک حقیقت دانسته می گوید:

وجود هر چیزی را در عالم هستی مادی، مانند سکّه ای در نظر می گیریم که دو رو دارد: «واقعیّت وجودی» و«حقیقت وجودی». واقعیّت وجودی هر چیزی به ما نشان می دهد که آن چیز وجود دارد، واقع شده، اتفاق افتاده و حادث شده است.

این بخش از وجود، یا قابل مشاهده است یا اثر خود را روی محیط می گذارد…حقیقت وجودی، موضوع هایی را در رابطه با واقعیّت وجودی مورد بحث و گفت وگو قرار می دهد که عبارت است از: علّت وجودی و نحوه وقوع، طرح وجودی و مسایل پشت پرده واقعیّت وجودی، کیفیّت وجودی هر پدیده.

«حقیقت وجودی»، چگونگی و کیفیّت وجودی یک واقعیّت را نسبت به یک مبنایی زیر ذرّه بین قرار داده و آن را بررسی می کند؛ این که آیا حقیقتاً چیزی وجود خارجی دارد یا این که مجازی است؟

برای نمونه، در مورد تصویر یک شی ء در آینه؛ آن تصویر واقعیّت وجودی دارد و در آینه واقع شده است ولی حقیقت وجودی ندارد، زیرا نسبت به خود شیء، مجازی است. پس چیزهایی می تواند در عالم هستی واقعیّت داشته و واقع شده باشند، اما نسبت به خود آن چیز از حقیقت وجودی برخوردار نباشند؛ و برعکس، بعضی چیزها از نظر ما واقعیّت نداشته باشند ولی حقیقت وجودی داشته باشند، مثل اشعه مادون قرمز که با چشم ما دیده نمی شود و برای ما واقعیّت ندارد ولی چون با ابزارهایی قابل تشخیص است، نسبت به چشم ما دارای حقیقت وجودی است[12].

سپس وی با تشبیه جهان پیرامون ما به استوانه ای که از چرخش یک تیغه بر یک محور، پدید می آید جهان هستی را دارای واقعیّت وجودی و فاقد حقیقت وجودی می شمارد. در شکل زیر، استوانه، واقعیّت دارد ولی حقیقت ندارد[13].

جهان پیرامون ما نیز از مادّه و انرژی شکل گرفته است. در ابتدا بخش مادّه را که شامل اجرام سماوی است زیر نظر گرفته و ساختمان آنها را مورد مطالعه قرار می دهیم.

این اجرام از مولکول ها و مولکول ها نیز از اتم ها تشکیل شده اند و اتم ها نیز به نوبه خود از ذرّات بنیادی و ضدّ ذرّات آن ها شکل گرفته اند.

این سیر تا منهای بی نهایت در دل اتم ادامه دارد به طوری که ابتدایی برای آن نمی توان یافت، همانگونه که انتهایی نیز ندارد[14].

سپس می گوید:

حجم اتم بر اثر حرکت الکترون ها حاصل شده است و در واقع این حجم، وجود خارجی ندارد. هسته اتم نیز از پروتون و نوترون تشکیل شده است.

پروتون به دور محور خود چرخش کرده و نوترون نیز با سرعت بسیار زیادی در جهت عکس حرکت پروتون، هم به دور خود چرخیده و هم به دور پروتون می چرخد.

چرخش نوترون به دور پروتون، دیسکی را پدید آورده و حجمی مجازی را ایجاد می کند.

حال در صورتی که حرکت پروتون و نوترون متوقف شود، این حجم نیز ناپدید می شود و از آن فقط ذرّات بنیادی به جا خواهد ماند که حجمی به مراتب کم تر از حجم قبلی دارد و اگر به همین منوال به داخل ذرّات هسته نفوذ کرده و حرکات آنها را در سطوح مختلف متوقف کنیم، می بینیم که حجم های حادث شده توسّط آن ها، یکی پس ازدیگری محو می شود واثری از آن ها باقی نمی ماند. بااین توصیف می توان گفت: جهان هستی مادّی از«حرکت» آفریده شده است[15].

دربررسی ونقد اصل پنجم نیزمطالبی دراین باره گفته شد.

 

 

پی نوشت:

 

 

[1].عرفان کیهانی، ص۶٨.

[2].اس. تی. فراست، همان، ص۴٨.

[3].همان، ص۴٩.

[4].همان، ص۵۰.

[5].همان .

[6].همان، ص۵٣.

[7].همان، ص۵۴.

[8].همان، ص ۵۵ومحسن فرشاد، رازها ورمز های کیهان، ص 216. نیز ر.ک به: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج۵، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، تهران، سروش وشرکت انتشارات علمی وفرهنگی ،۱٣٨٧، ص ٢٣۶ومحمّد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، تهران انتشارات زوّاره 1381، ص٣۵٢ و محمّد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه ،ج۱، ص۴٢.

[9].اس. تی، فراست، همان، ص۵۵.

[10].همان، ص۵۶.

[11]. ر.ک به: محسن فرشاد.همان.ص 218.

[12]. انسان از منظری دیگر ص32 با تلخیص.

[13]. همان، ص 35.

[14]. همان، ص 36.

[15]. همان، صص37 و 38.

نوشته های مشابه

7 دیدگاه

  1. با عرض سلام.من از وقتی آسیب دیده شده ام و مورد تهاجم اجنه قرار گرفتم قادرم با ذهنم ( با چشمان باز ) تصویر و حرکات موجوداتی که همراهم هستند را ببینم بدون اینکه خود این موجودات را ببینم. حتی وقتی چشمانم را می بندم قادرم تصویر و حرکات اشخاصی را که هزگز ندیده ام را ببینم.مثل فیلم میمونه.انگار آدم با چشم بسته بتواند فیلم ببیند.این اشخاص را هرگز ندیده ام.اینها میتوانند هم در ایران باشند و هم در خارج از ایران.موجود زنده باشند و یا جامد و بدون روح.مثل یک سینمای بزرگ میماند و میتوانم همه ی آنها را ببینم.مخصوصا وقتی حواسم را با چشمان بسته متمرکز میکنم تصاویر هم بسیار شفاف و واضح هستند و رنگی ..با چشمان باز هم محیط اطرافم را میبینم و هم تصویر و حرکات موجوداتی که با من هستند.

  2. به نظرتون فرکانس چشمی من چطوره؟من قبلا اینطور نبودم.از وقتی مورد تهاجم اجنه قرار گرفتم میتونم حرفها و حرکاتشان را ببینم البته در ذهنم.خودشان را نمیبینم اما در ذهنم همه ی آنها را میتوانم ببینم و میدانم چه میکنند.آنها هم ذهن منو میبینند و من فقط به خدا وند سبحان پناه بردم و از او کمک میخوام.چون هرگز راضی به داشتن این توانایی نبودم و نیستم.

    1. سلام.آنچه شما بعد از بستن چشمانتون می بینید صورت های ذهنی هستند که خود شما در ذهن ساختید و اونها رو مدیریت می کنید و گاهی ترکیب و یا تجزیه می کنید.و الزاما اینگونه نیست که همه ی مفاهیم ذهنی، مصداق و وجود خارجی داشته باشند.
      پذیرش این سخن ما میتونه اولین گام برای شما باشه تا تغییر دیدگاه در این زمینه رو داشته باشید.

      1. با سلام مجدد.دیدن این تصاویر و فیلم ها اصلا دست خودم نیست و این من نیستم که اونها رو کنترل میکنم.یک نیرو و یا موجود دیگه این چیزها رو به من نشون میده.البته خودم هم میتوانم در ذهنم خیلی چیزها رو تصور کنم مثل همه ولی قادرم چیزهایی رو هم ببینم که خودم نخواسته ام.مثل این میمونه که دارم با چشم شخص دیگه ایین تصاویر رو میبینم.انگار یکی میتونه ذهنم رو تحت کنترل داشته باشه و خودم نیستم .چیزهایی رو که اون موجود میخواد رو میتونم ببینم.قبل از ورود به کلاس عرفان حلقه ی کذایی اصلا اینطور نبودم.

  3. خیلی متشکرم خیلی دلم میخواد و آرزو دارم سخنتان را بپذیرم و دیدگاهم رو عوض کنم در این زمینه.اما اگر سیاه سیاه است و سفید سفید است چگونه قبول کنم که سیاه سفید است و یا سفید سیاه است؟دعاهایم هم برای این هستند که بتوانم حقیقت رو پیدا کنم و بدانم در این دنیا چه حقایقی نهفته هستندکه ما هنوز قادر به درک آنها نیستیم.ما اگرهیچگاه خورشید و یا ستارگان رانمیدیدیم هرگز نمیترسیدیم چون چیزی باعث ترسمان نمیشد ولی اگر یکباره آنها را میدیدیم برایمان غیر قابل درک بودندو مطمئنا رویت آنها باعث هراسمان میشدند .از آنها نمیترسیم چون از وقتی بدنیا آمدیم آنها را میبینیم.هر کاری هم بکنیم نمیتوانیم وجود آنها را نفی کنیم چون حقیقت هم همین است که وجود دارند.و هرچه هم بما بگویند دیدگاهتان را عوض کنید نمیتوانیم قبول کنیم.ایکاش اینها را نمیدیدم و مثل قبلم میشدم مثل تمام انسانهای دیگر که خدا خلق کرده.خودم هم خیلی ناراحتم.متشکرم بابت راهنماییایتان.

    1. سلام.مطالعه ی علومی معقولی مثل منطق به شما کمک میکنه که ذهنتون ورزیده بشه و کم کم از ترکیب محسوسات با هم فاصله بگیره.بهترین کار اینه که به سراغ مطالعه ی ریاضیات و منطق و علوم اینچنینی برید.بعد از اندک زمانی اگر استقامت کنید در این علوم ، کنترل ذهنتون رو به خوبی به دست می گیرید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا