تجربه های آسیب دیدگان و نجات یافتگان

آسیب دیده شماره (43)

بسم الله الرحمن الرحیم

شرح حال آسیب دیدگان فرقه ی حلقه

آسیب دیده شماره (43)

خاطرات یک مستر

بخوانید خاطرات یک مستر را که چگونه بدون اجازه وارد حریم دیگران می شوند و دنبال طعمه می باشند

دریافت لایه محافظ و اولین تلاش ها برای فرادرمانی

امروز به لطف حق و با کمک استاد عزیزم , لایه محافظ دریافت کردم . قبل از دریافت سوگند نامه رو باید امضا میکردم . فکرشو بکن ! با اون خط اجق وجق باید سوگند نامه رو پر میکردم و امضا ! اولش خواستم از کسی بخوام برام پرش کنه با خط قشنگ ولی انگار این مساله شخصی هست . به هر حال ما از امروز لایه دار شدیم . بعد از رفتن استادم , شوق عجیبی داشتم . ساعت ده شب رو تعیین کرده بودم برای دریافت لایه محافظ .

اینطور که شنیده بودم موقع دریافت این لایه هر اتفاقی میتونه رخ بده از اینکه بچسبی به سقف و یا زلزله هشت ریشتری رو تجربه کنی و یا یه حس خاص داشته باشی و یا هر چیز دیگه ای . و حتا میتونی اصلن حس هم نکنی . البته ما قبلن یک بار این تجربه رو حس کرده بودیم زمانیکه خواهرمون به کلاس ها میرفتن و اسم ما رو هم لای اسم های دیگه رد کردن به استاد طاهری !

البته میگفتن که اونجا 200 نفر حضور داشتن و 2 هزار نفر اسم در اومده بود و هر کس که توی کلاس حاضر بوده اسم فک و فامیل و اره اوره و شمسی کوره رو نوشته بوده که یه اتفاقی برای عزیزانش رخ بده و ما هم از این ماجرا بی نصیب نموندیم . به هر حال اون شبی که اسم ما رد شد ما به سفارش خواهر گرامی دراز کشیدم و چشم ها رو بستیم و شاهد شدیم . یکساعتی هم گذشت و ما هیچی حس نکردیم آخر اومدیم بلند بشیم و دستمون رو تکیه بر دیوار زدیم که یهو حس کردیم زمین و زمان در حال لرزش هستن . تا دستمون رو برداشتیم لرزش قطع شد . بعد با نوک انگشت اشاره , دیوار رو لمس کردیم و دیدیم بعله ! کار از بیخ خرابه ! خلاصه یه پنج دقیقه ای ویبره میزدیم تا تموم شد .

حالا که خودمون قرار بود فرادرمانگر بشیم , خیلی اشتیاق داشتیم و تصور بر این بود که حتمن چنین تجربه ای برامون اتقاق می افته . خلاصه ساعت به کندی میگذشت و ما شوق چسبیدن به سقف داشتیم . بالاخره بعد از یک انتظار مرگ آور ساعت ده شب شد و ما پریدیم روی تخت و رفتیم به شهود . اما دریغ و افسوس که هیچ احساسی رو تجربه نکردیم .

بعد که بلند شدم کمی احساس سرگیجه میکردم و سنگینی و اون شب هم تا صبح خواب به چشمم نیومد که نیومد . مدام توی ذهنم داشتم مردمو درمان میکردم ! نمیدونم شبکه منفی بود یا چی که هی داشت ما رو از اصول و سوگندی که خورده بودیم دور میکرد . دیگه ساعت 6 صبح بود که یه چرتکی زدم و ساعت 10 صبح بیدار شدم . احساس خوب و بدی بود ! یک تضاد عجیب . از خودم میپرسیدم :

– یعنی حالا من یک درمانگرم ؟ خب چطور بفهمم ؟ عجب سخت بود ! البته برای خیلی ها یک مساله عادی میتونست باشه ولی برای من که محض نمونه یک دوست هم در زندگیم نداشتم فاجعه بود ! تا دیروز که هنوز درمانگر نشده بودم اشتیاق داشتیم که به لطف حق نصیب ما بشه و ما هم فرادرمانگر بشیم ولی حالا که شده بودیم آدمیزاد قحط شده بود !

خلاصه فکر کردم که ما که همه چیزمون مجازیه پس بریم توی اینترنت آدمیزاد شکار کنیم . سرتونو درد نیارم هر چی آدمیزاد بود و به تور ما میخورد و ما پیدا میکردیم هی میپرسیدیم درد و مرض نداری ؟ سالمی ؟ فک و فامیلت مشکل ندارن ؟ این بنده های خدا هم که تا هفشده روز پیش ما دمار از روزگارشون در میاوردیم , حالا با چشمای بابا قوری شده لابد میپرسیدن این یارو خل شده یا سرش به جایی خورده که اینقدر مهربون شده !!!!!!؟

خلاصه یه دو سه نفری رو پیدا کردیم و قرار شد کار رو شروع کنیم . یکی از اونها که همون اول کار آب پاکی رو ریخت رو دستمون و گفت : تو هم از همین دوره ها رفتی که با بلوتوث آدمو خوب میکنن ؟!!!!!!!!!!!! جلل الخالق ! موهام وز کرد ولی خودمو زدم به اون راه که نه ! یعنی چی ؟ جریان چیه ؟ گفت داداشم رفته بود یه دوره ای و بعد بابام پاش درد میکرد هر چی زور زد درست نشد که نشد و بعد هم نصف فامیل ما شل و کور و مریض و علیل و چلاق هستن و نه تنها بهتر نشدن که همشون بدتر هم شدن و اینقدر تف و لعنتش کردن که داداشم رفت زیر ماشین و کلاس ها رو رها کرد !

بخش دوم

ما هم تا اینو شنیدیم ته دلمون خالی شد و گفتیم یا خدا ! نکنه همه اینا الکی باشه ؟ ولی آخه نمیشه که … این مورد رو ول کردم و رفتم سراغ نفرات بعدی . طبق معمول که میگن دیوانه , دیوانه رو پیدا میکنه ما هم به تورمون دو نفر خورد بدتر از خودمون ! یکی که افسرده حاد بود و ذهن آشفته داشت و بهش ارتباط دادیم و فقط گفت سنگین شدم . اون یکی هم  هیچی رو متوجه نشد . آخر شب هم یه بنده خدای دیگه ای رو پیدا کردیم و به اونم هیچ اثری نکرد و خلاصه ساعت یازده شب یک حس بدی مثل خوره افتاد به جونم .. که : یعنی واقعن راسته اینا ؟ چرا من نتونستم ؟ نکنه اصلن حلقه ش رو ندارم ؟ نکنه گول خوردم و بیخود خودمو علاف کردم ؟ و خلاصه هزاران فکر و خیال سرازیر شد به مغزم…

نوشته های مشابه

5 دیدگاه

  1. امان از جهل! ما باید سعی کنیم اطلاعات دینی – معنوی خود را افزایش دهیم. روحانیون نیز باید با محبت بیشتر به مردم عادی بیش از قبل نزدیک شوند و تعالیم قرآنی و اهل بیتی را با زبانی غیر تخصصی به مردم عادی انتقال بدهند تا دشمن ایرانی مسلمان نا امید شود به امید خدا.

  2. من هم درمان شدم هم درمان کردم و بخاطر اسلام از دین متنفر و از خدا منکر ولی به لطف خداوند الان هم درمانگرم هم به خداوند ایمان هم اسلام حضرت رسول اکرم حضرت محمد (ص)را به درستی شناختم در این حکومت هر چیزی که مانعی بر درامد اخوندها باشد شیطانیو کثیفو دروغو خودکشیو منفور است در همین هیت های محرمی هر ساله هزاران هزار فساد اخلاقیو جنسیو زنا و اعتیاد فوران میکند یک انجمن از نجات از هیت هم بزنین من با افتخار از اینکه به این کلاسها رفتم به خود میبالم که خداوند و شناختم و بزرگیو عظمتشو درک کردم اگر به اخوندها چیزی میرسید تایید میکردن و الان تو حوضه خودشون درس میدادن اینو بدونین من بخاطر امثال شما از خداوند هم متنفر بودم از هیچ کسی هم ترسی ندارم و حاظرم اثبات کنم من سه سال بیمار بودم و هیچ کسی نتونست منو درمان کنه ولی در این کلاسها در یک هفته من کاملا درمان شدم میدونم نشر نمیدین همین که خودتون بخونین کافیه که بدونین هیچ کدکم از این مثلا داستانهای دروغینتونو امثال من که به این کلاسها رفتن باور نمیکنن و نخواهند کرد و هر کس نرفته و خوانده باشد بعد از اومدن به کلاسها متوجه کذب بودن مطالب شما میشن امیدوارم خداوند شمارم مورد رحمت قرار بده

    1. من کلاسها رو شرکت کردم اتفاقا… و مجازی شرکت میکردم… ولی واقعا حالم خیلی الان بد هستش و ترس اجتماعی گرفتم و خیلی عصبی شدم و حتی وقتی برای گردنم یه اتصال مخصوص رو مستر اعلام میکرد، گردنم به شدت درد داشت و حتی نمیتونستم تکونش بدم!

  3. آقای فرهاد..شناخت خدا بستگی به حالات وروحیات طرف داره.از هزاران نفر تو یکی در رفتی…چرت وپرتی بیش نیست…من خودم که ایمانم قوی بود.بواسطه این فرادرمانی که يه مدت بیخیالش شدم وکارنکردم.هرروز وهرشب کارم شده بود گریه وزاری. کار به جایی رسید که ده روز دربستربیماری از درد به خودم میپیچیدم.اولش فکرکردم سرما خوردگی هستش.ولی نه آبریزش بینی داشتم نه سررفه نه علایم سرماخوردگی….خلاصه ازدرد استخوان فریاد ميزدم.دستام و پاهام منقبض ميشد وگریه میکردم دوست داشتم نعره بزنم.
    اگه راست میگی دوهفته بیخیالش بشو.وچهار قل و آیت الکرسی بخون ببینم ميتوني تحمل کنی؟؟؟؟این حرفايي که میزنی دروغ محضه.
    حتی بعداز خوب شدن توی خونه سروصداها عجیب وغریب و پچ پچ کردن وتکون خوردن اشیای خونه داشت دیونم میکرد که ازترس ميزدم بیرون وتوی ماشین توسرما مجبور بودم بخوابم
    کثافتای ازخدا بی خبر شماها باعث شدید تنها عشق زندگيمو.زنمو. وجودمو.ازدست بدم.
    حتی خانمم هم توی اینکار هستش….
    الان رسیدم تهران….نميدونم چجوری بهش بگم این قضیه رو..که درد نکشه…هیچ رقمه حریف خانمم نميتونم بشم چون این فرادرمانی کثیف باعث ميشه توی افکار توی تصمیمات ومهمترازهمه توی احساس آدما تاثیر بزاره
    باورکنید از جان مایه گذاشتم برای خانمم..پولش به درک.شور واشتیاق وعشقی که بهش داشتم همه نابود شد..خیلی راحت بوسید گذاشت کنار.ميگفت ميخواستی نکنی.ازگل بهش کمتر نگفته بودم.خدای من شاهده یکباره غیبش ميزد ومیرفت دوباره برمیگشت خیلی غیرعادی بود برای من که واقعااااا چرااااااااا؟؟؟مگه من بدی درحق تو کرده بودم؟؟؟؟؟ ازش تشکر نخواستم که هیچ وقت هم تشکرنکرد.انگار همه عالم بهش بدهکار بودن.
    خدا لعنت کنه شیطان رو…خدا لعنت کنه طاهری رو…خدا لعنت کنه باعث وبانی این جریان های کثیف رو…..خدا ازتون نگذره به حق حضرت فاطمه زهرا..به حق امام حسین
    خدا جوابتون رو به بدترین شکل بده
    بخدا قلبم شکسته دارم دیوانه میشم
    تورو بخدا دعام کنید….التماس میکنم منو دعا کنید
    توسل کردم به حضرت فاطمه زهرا که امروز بتونم خانمم رو نجاتش بدم
    خودم الان توی دوران نقاهت دوری از فرادرمانی هستم
    به وزارت اطلاعات زنگ زدم.واقعا نميدونم کاری میکنن یا نه.
    اینجوری دلم خنک نميشه.
    سه ماهه دارم عذاب عالم رو میکشم.
    به حق پنج تن منو وخانمم رو دعا کنید
    از حضرت فاطمه زهرا طلب آمرزش کردم
    تمنا میکنم…بخدا شوخی بردار نیست
    این ها مردم رو به ناکجا آباد میکشونن.
    دراصل استفاده از انرژی افراد به نفع خودشون استفاده میکنن.
    خسته شدم از تایپ کردن…
    هرکسی فرادرمانگره یا مستره هرچي که هستید.اگر جراتشو دارید دو سه هفته از این حال بیاید بیرون که ديگه ازاين غلطا نکنید برگردی بگي خدا رو شناختی…آخه الاغ خدای تو شیطان هستش نفهم. تو خودت قربانی هستی.
    دوسه هفته بیخیال شو ببینم چه بدبختی مياد سرت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا